دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

2117

بعد رفتن گردو و گریه های شبانه ام نفهمیدم کی خوابیدم 

صبح با صدای ساعت بیدار شدم 

یادم رفته بود ساعتی که برای مدرسه رفتن گردو گذاشنه بودم را خاموش کنم

رفتم تلگرام ببینم گردو پیامم را خونده یا نه که همون موقع بهم اس ام اس داد 

بوی نون سنگک تازه از پنجره میاد دلم صبحونه میخواد و یادم میفته پنیر تموم شده لباس میپوشم و میرم پنیر و خامه و نون تازه میگیرم

نور خورشید از پشت درخت توت قدیمی کوچه میخوره تو چشمم 

و سرحالم میکنه 

دلم میخواد تو هوای خنک صبح برم پیاده روی ولی همراه خودم گوشی نیاوردم و گردو قراره بهم زنگ بزنه 

دیشب بیشتر برای  آینده و تنهایی خودم اشک ریختم

نمیخوام مثل مامانم خونه نشین و افسرده باشم 

پس باید خودم را آماده کنم برای سرحال زندگی کردن حتی. درتنهایی

نظرات 1 + ارسال نظر
غریبه سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1396 ساعت 07:42 ق.ظ

قشنگ مینویسید
پروفایلتون درسته؟86 ساله؟

نه خوب شد گفتید درستش کردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد