بی تو اما به چه حالی من از کوچه گذشتم
نگاهت
-چرا ننوشتی از دوستت چه انتظاری داری؟
-خانم،ازش انتظاری نداریم
-چرا خاطره اولین روز مدرسه را ننوشتی،
-خانم،هیچی یادم نیست
یکمی فکر کردم
یکمی قربون صدقه رفتم
یکمی گپ زدم
یکمی به روزگار بد و بیراه گفتم
یکمی به همکارم لعنت فرستادم
یکمی حالم بد تر شد
یکمی به خودم رسیدم
یکمی رفتم سر کار
یکمی درس دادم
یکمی دعوا کردم
یکمی تشویق کردم
یکمی لبخند زدم
یکمی راه رفتم
یکمی اتوبوس سوار شدم
یکمی تاکسی سوار شدم
یکمی با گردو حرف زدم
یکمی حساب کتاب کردم
یکمی امیدوار شدم
یکمی غصه خوردم
یکمی غذا خوردم
یکمی دراز کشیدم
یکمی تی وی دیدم
یکمی کتاب خوندم
یکمی عکس دیدم
یکمی شکلات خوردم
یکمی کار کردم
یکمی خاطره یادآوری کردم
یکمی دلم لرزید
یکمی دلتنگ شدم
و
یه عالمه دلم برای خودم سوخت
نه شیش نه
میگی دوباره که رفتی اونجا
احساس خاصی نداشتی
فقط مثل دفعه قبل نبود
منم همینو میخواستم بشنوم
که سعی کنم
احساس خاصی نداشته باشم
راست یا دروغش
چه اهمیتی داره
نقل قول
دلهای ما که بهم نزدیک باشد
دیگر چه فرقی می کند
که کجای این جهان باشیم
دور باش اما نزدیک
من از نزدیک بودنهای دور
می ترسم
شاملو
آن روز که مُردم
آنچه را که یادگار دریاست
به دریا باز دهید
آنچه را که از اسمان
بر دل من مانده است
به اسمان بازگردانید
زمزمه جنگل وصدای ابشارها را
به جنگل و ابشار برگردانید
و اگر ستاره ای در دستهای من مانده است
آن را به آسمان باز فرستید
و آن گاه تن من را به زمین باز دهید
و قلب من را به سکوت و تاریکی بسپارید
و سپس به اهستگی از من دور شوید
تا هرگز از رفت و امد شما با خبر نباشم
بیژن جلالی
با بغض و کینه خاصی
درباره زنان مطلقه حرف میزنه
با تمسخر صداشو عوض میکنه
و صورتشو کج و کوله میکنه و
میگه تفاهم ندارند
و میخنده ...
بعضیا چقدر راحت دردها و ضعف های
خودشون را جار میزنند
سر کوچه عمه خانم
یه خرابه بود با چند تا درخت چنار
محرم که میشد
علم هیات را اونجا میزاشتند
شام غریبان،کنار خرابه
شمع روشن میکردیم
بدون هیچ نیازی
بدون هیچ حاجتی
حالا اون خرابه،شده پارک و زمین بازی
کوچه ی پشت خرابه، شده اتوبان
علم را کنار یه آپارتمان نوساز به پا میکنند
کمر عمه خانم خم شده و خونه نشین شده
هر روز از سر این کوچه رد میشم
با یه دنیا حاجت و نیاز
بدون اینکه سراغی از عمه خانم بگیرم