دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

2858

خستگی کارها از تنم در اومد و الان خوشحال ترینم 

2857

زمان بچگی خیلی از جمعه ها کوه صفه بودیم تنها یا با دوستای پدرم و البته مسیرش هیچ شباهتی به الان نداشت 

مطمئنم ترسم از ارتفاع  از همون موقع شروع شده یا اولین چیزی که از ترس یادمه از همونجاست وقتی که بالای یه سنگ بزرگ بودم و پدرم می گفت بیا پایین و من هم از ارتفاع می ترسیدم هم از اخم پدرم و عجیبه هنوزم هیچ کوهی به اندازه ی کوه صفه برام ترسناک نیست الان که یه فیلم دیدم از بالای قله که راه خیلی باریک بود  بدنم  لرزید و البته تله کابین کوه صفه که امیدوارم هیچ وقت دیگه سوار نشم 

2856

مدرسه یه کار جدید در آورده برامون و هیچکس راضی نیست و اعصاب همه بهم ریخته  مدیر اومده نوشته عجولانه قضاوت کردید بعد یکی اومده از مدیر تشکر کرده دقیقا کسی که قرار نیست زیاد کار کنه 

خب برو مدالتو بگیر ...

2855

یه پیج اصفهانی فالو کردم ۷ نفر اومدن دایرکت و سلام خوبی و slm و استیکر 

چه خبره؟؟چرا امروز اینجوریه و همه چی رو اعصابمه

بیا حواسم پرت شد  یادم رفت وی پی ان وصل کنم بقیه فیلمهام تو تلگرام لود بشه

2854

بعد چند روز که اینستا را پاک کرده بودم دوباره ریختم و دیدم دوست

دختر عموم پیام داده که برای تولد دخترعموم فیلم بگیرم و تا ظهر بفرستم

عکس العمل من:

عه مگه تولد ...ه 

مگه ... هنوز با این دختر بسیجیه دوسته؟

حالا چی بپوشم و فیلم بگیرم

آهان اینا مومنن و باید حجاب کنم 

اصلا چرا اینستا را نصب کردم دوباره

چرا دخترعموم تصویر درستی از فامیلش به دوستش نشون نداده تا بدونه ما بی حوصله ایم 

چرا باید همچین روز شلوغ و بی حوصله ای این پیام بیاد 

مثلا وسط مدرسه ماسکو بدم پایین و فیلم بگیرم؟

مثلا فیلم بگیرم چی بگم؟... جون تولدت مبارک؟ خب بعدش؟یه خاطره از بچگیش بگم؟ آره تو که یادت نمیاد به روز که مامانم و مامانت می خواستن برن جایی تو موندی پیش من و گیر دادی یه قصه برات بگم

منم که اون موقع هم مثل الان  بی حوصله بودم یه چیزایی  از خودم در آوردم و گفتم. دفعه بعد که منو دیدی گفتی همون قصه را برات تعریف کنم منم  یادم نبود دفعه ی قبل چی سر هم کرده بودم آخی یادش بخیر تو چه بچه ی سمجی بودی و من چه دخترعموی بی حوصله ای 

و در نهایت به دختره پیام دادم بیرونم و تا عصر نیستم الان ۵ تا دیگه پیام داده که یکیش معلومه که نوشته از تو مترو بگیرم خدایا این دختره چرا اینجوریه تا الان بی دلیل ازش بدم میومد الان بیشتر شد آخه من اصلا مترو سوار میشم اصلا بشم مگه اسکلم وسط کرونایی تو مترو فیلم بگیرم مگه مستند اجتماعی درست می کنی

 وقتی میگم نمی تونم چرا گیر میدی چرا باعث میشی کلا اینستا و گوشی و خودمو بریزم دور

 اصلا  دخترعموم را آخرین بار کی دیدم  الان چه شکلیه چاقه لاغره موهاش چه رنگی کوتاهه بلنده بچه اش چند سالشه حرف می زنه نمی زنه خونه اش کجاست اصلا دیگه کدوم فامیل

2853

یه نسخه از هر فایل را تو ‌گوشی ،لپتاپ، هارد ،فلش و تلگرام ذخیره می کنم از بس سابقه ام خرابه و فایل های مهم را از دست دادم وسواس شدم

2852

اگه قرار بود کسی از خستگی بمیره قطعا مرده بودم ولی زنده ام و بعد یه روز بسیار شلوغ و خسته کننده برای خودم پاستا پختم و بعد شام هم کارها  را تموم می کنم و فردا می برم مدرسه تحویل میدم و  خلاص

 بقیه کارها که زیاد هم نیست میره برای هفته ی دیگه

2851

تنها اتفاق خوب امروزتو بودی

2850

حدود ۱۲ ساعت مشغول درست کردن فیلم بودم بین کار کلاس خصوصی هم داشتم  و الان مغزم درد می کنه و  دلم می خواد داد بزنم 

2849

اون بچه که صدای جیغش از سمت کوچه میومد با اون بچه که صداش از پنجره پشتی میاد یکیه همون بچه که به خاطر سر و صداش مامانش و خانم همسایه دعواشون شد و کار به پلیس کشیدو خانم همسایه به مامانش می گفت  فرهنگ آپارتمان نشینی نداری داهاتی و و روی حرف ه هم تاکید  داشت 

همون بچه  از ظهر تا حالا  صدای جیغش قطع نشده یا چند دقیقه قطع شده و با لجبازی جواب مامانش را داده و دوباره با صدای گرفتهجیغ زدن را شروع کرده و البته مادرش هم جوابش را با داد و بیداد میده 

اگه تو شهرستان خودشون زندگی می کردند و این بچه تو آپارتمان اسیر نبود بازم همین جوری رفتار می کرد؟

2848

در حالی که ازکارای مدرسه شدیدا بی حوصله و خسته بودم گفتم قبل خواب برم توییتر را چک کنم و یه چیزی خوندم که از شدت خنده اشکم سرازیر شد و دل درد گرفتم 

2847

لیست کارامو نوشتم استرسم کمتر بشه بدتر طپش قلب گرفتم 

2846

یه همکار دارم ۲ ساله می خواد تتوی ابرو کنه و می ترسه

 فکر می کنه من هر ماه میرم تتوی ابرو و بعد کرونا و ماسک زدن ماجرا بدتر شده هر دفعه منو  میبینه میگه این دفعه ابروهات خوب شده منم هر دفعه میگم چند ساله هیچ کاری نکردم و مداده  تا دفعه ی بعد و تکرار همین حرفا 

2845

تو یه شهر کوچیک زندگی کنم و یه خونه حیاط دار و یه اصطبل و اسب داشته باشم  

2844

با یه پیرمرد عرب بازی کردم کریم جاسم که فقط بلد بود مهره هاشو بدو بدو جمع کنه تو خونه و مسخره ترین بازی را می کرد دست دوم اینقدر الکی مهرشو زدم تا دبوانه بشه و برام هم مهم نبود ببازم 

الان باید تو راه مدرسه می بودم و دارم مقاومت می کنم

2843

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

2842

سوالها آماده است صبح pdf هم شدند و رفتند رو فلش الان مشکل اینه که دلم نمی خواد برم مدرسه

2841

ساعت ۹ شبه و  کاری که قرار بوده امروز ببرم مدرسه و نبردم را هنوز شروع نکردم و وقتی همکارم پیام داد که در چه حالی گفتم نیم ساعته شروع کردم و منظورم این بود که نیم ساعته فکر کردن به کار مدرسه را شروع کردم تازه از این نیم ساعت یه ربعش برای این رفت که شام چی بخورم و هنوز نه شام دارم نه کار مدرسه را شروع کردم و نه حوصله و انرژی دارم 

2840

مثل کسی که از یه مریضی سخت در اومده بی حالم و سرگیجه و ضعف دارم و تمام روز رو تخت بودم 

چیکار کردم با خودم 

2839

به شاگردم میگم تند تند توضیح میدم متوجه میشی؟مامانش که همراهش اومده بود و پشت سرمون نشسته بود میگه من که از فیزیک هیچی یادم نبود فهمیدم و‌ کلی چیز یاد گرفتم

2838

دیشب مردم و زنده شدم ولی شاید لازم بود تا دوباره به هر دومون ثابت بشه چقدر همدیگه رو دوست داریم

لعنت به این فاصله

2837

عشق کمتر بیشتر نداره یا عاشقی یا نیستی 

2836

 امروز همه چی را تعطیل کردم تا  فقط به تو فکر کنم تو همه زندگیمی

2835

از دیشب یه درد حس می کنم ولی اینقدر بدحالم که حوصله ندارم بهش فکر کنم الان فهمیدم معده ام داره سوراخ میشه چون از دیروز ناهار تا الان هیچی نخوردم الانم اشتها ندارم 

2834

کتاب های فیزیک همه رفته تو انباری و کتابی که باید خصوصی  تدریس کنم را دانلود کردم و تا بازش کردم حالم بد شد 

چرا اینقدر از فیزیک فراری شدم این همه عمری که برای این درس گذاشتم به باد رفته

الان برای تدریس به هیچ کتاب و جزوه نیاز ندارم حتی به نمونه سوال هم نیاز ندارم و می تونم خودم ۱۰۰ تا جزوه و نمونه سوال بنویسم 

 ولی فکرشو که می کنم انگار یکی می خواد خفه ام کنه

فقط تو رودروایسی با دوستم‌ موندم وگرنه  شدیدا دلم می خواد تماس بگیرم و بگم بچه را نیارند

2833

چه روز شلوغیه امروز از در و دیوار کار و خبر می رسه ولی تا الان بهترین خبر این بوده که دو تا مدرسه ششم دارم و اینجوری کارم نصف شد 

2832

تو خوابم ... دفترمو خوند 

خونه پدربزرگ بودیم قرار بود بریم عروسی کلافه بودم و هی از این اتاق به اون اتاق می رفتم که دیدم... نشسته و یواشکی دفترمو باز کرده سرش جیغ کشیدم چیکار می کنی چرا به وسایل من دست زدی اونم خیلی عصبانی گفت پس تو یکی دیگه را می خواستی گفتم آره و دیگه رفتم تو فاز شوخی اونم ول نمی کرد و دیگه من هر کاری می کردم یه متلکی می گفت 

خوابش عجیب بود مرده ها نبودند و بچه ها بودند گردو هم بود و همین سن الان بود ما داشتیم آماده می شدیم برای عروسی ولی مرد ها تو هال داشتن شام می خوردن با مامان درباره ی یه جایی حرف می زدم که یه برکه بود و کنارش درخت بود و تو همون خواب خیلی واقعی اونجا را می دیدم 

2831

دوستم شمارمو داده به همسایشون برای تدریس خصوصی 

 خانمه زنگ زده میگه امروز دخترم را بیارم میگم چرا دیشب اطلاع ندادید من خونه نیستم و رفتم خونه ی مادرم و بعد قطع کردن تلفن یادم اومد که مادرم طبقه ی پایین همین خونه است و دوستم هم اینو می دونه

خب زن حسابی راستشو می گفتی که خسته ای آمادگیشو نداری و اصلا از تدریس خصوصی متنفری و تا بتونی عقب میندازی و مرض داری که قبول می کنی

2830

در حالی درس ۵ را تموم کردم که چشمام درد می کنه زخم بستر گرفتم از بس نشستم پاهام هم خواب رفته  ولی بالاخره تموم شد و از فردا فیلم ها را شروع می کنم شاید هم از همین امروز

ناهار هم نخوردم  و با وجود خستگی زیاد به حاضری هم رضایت نمیدم و دلم ماکارونی می خواد

2829

استرس امروز در حدی بود که تو خواب مشغول پاور درست کردن بودم و بالاخره ساعت ۶ بیدار شدم و پاور درس ۳ و ۴ علوم را تموم کردم

 درس ۵ مونده فیلم ها مونده قرآن مونده ادامه اجتماعی و علوم مونده و کلی کار بیرون از خونه که برای این دو هفته چیدم و این استرس ها کلافه ام‌ کرده ولی فعلا خوابم میاد و به هیچی نمی خوام فکر کنم

2828

تو همین لحظه که دلگیرم ازت

 از همیشه به تو وابسته ترم

 اگه حس خوب تو نبود 

فکر عاشقی نمی زد به سرم

شادمهر

2827

زمان بچگی برای رفع کنجکاویام و شناختن دنیا فقط تلویزیون را داشتم و کتاب و حرف های پدرم و هر کدوم یه جوری منو ساختند 

عادت داشتم و دارم درباره هر مطلب جدید که می شنوم یا می بینم زیاد فکر کنم و تجزیه تحلیل و نتیجه گیری کنم 

حرف های پدرم تفکر سیاسی ام را ساخت و کاش اخلاقی و اجتماعی هم از پدرم تاثیر گرفته بودم ولی متاسفانه هنوز نتونستم کامل به اون مرحله برسم 

کتاب هم که دنیای خیالی ام را ساخت 

از تلویزیون خیلی یاد گرفتم  همه برنامه ای می دیدم حتی جهاد سازندگی و کشاورزی و جالبه که الان تاویزیون بی مصرف ترین وسیله خونه ام شده

 برنامه کودک  برام لحظه ای و سرگرمی بود ولی مستند ها خیلی ذهنم را درگیر می کرد و البته مسائل سیاسی که بحثش جداست 

بعدا زمان  جوونی هم مستند ها را با جشنواره ها یا هر جا که می تونستم دنبال کردم و قسمتی از آینده ام را همین مستند ها ساختند بدون اینکه خیلی با برنامه ریزی قبلی باشه  میون ایرانگردی هام  به  لوکیشن این مستند ها جذب می شدم 

 پلیکان های باغ گلشن طبس را که دیدم 

وقتی تو بازار بوشهر صدای عزاداری را شنیدم

  تو باغ سنگی سیرجان که  قدم می زدم

وقتی به نخل های شادگان زل زده بودم  ...وسط فیلم ها قدم می زدم 

و مشهد قالی که رفتم ولی هیچ وقت نتونستم موقع مراسم اونجا باشم و فقط سر مزار سهراب رفتم که خودش یه حس و حال دیگه داشت 

دوباره دارم فیلم ها را مرور می کنم و البته دیگه اون جذابیت را نداره ولی بازم دیدنی تر از خیلی فیلم های دیگه است 

2826

مشهد قالی

ناصر تقوایی

2825

استخر

استخر

استخر

2824

پیچ عینکم در اومد و ماتم گرفتم این چند روز تعطیلی چیکار کنم  تا یک شنبه با عینک قدیمی چشمم اذیت میشه و این فکرا  که یهو مغزیاری کرد و یادم اومد خود عینک را غروب جمعه از عینک سازی گرفته بودم پس احتمالا فردا بازه

 چون از تنهایی بیرون رفتن غروب جمعه بیزارم روزش یادم‌ مونده بود

2823

یه پیام صوتی پخش می کنی صدای یه پسره میگه به مامانت بگو عرفان خیلی خیلی سلام رسوند ازچهره مامانت معلومه باهوشه 

می پرسم کی بود میگی عرفان ... میپرسم منو می گفت؟ میگی آره می پرسم منو از کجا دیده عکس من که تو پیجت نیست میگه تو هایلایتام بوده اون عکسی که اصفهان گرفته بودیم 

خون جلو چشمامو گرفته میگم دیگه با این پسره مخ زن زبون بازحرف نزن میگی نه مامان مدلش اینجوریه از من اصرار که عوضیه و از تو انکار و آخر نمی تونم قانعت کنم میگم بهش بگو مامانم میگه فضولی هوشم به تو نیومده تو غش می کنی از خنده ولی من واقعا عصبانی ام و یه غصه به غصه هام اضافه شد 

2822

دوریم دیگه

2821

داشتم فکر می کردم اون چند روز تو گرما چطور جلو دامادمون حجاب کنم که یادم افتاد به خاطر کرونا شدیدا وسواس شده و محاله حاضر بشه تو جمع  باشه و بسی خوشحال شدم

 حالا هی از کرونا بنالیم!

2820

این همه سلول تو بدن من دارند کار می کنند که من مشغول همچین شر و‌ وری باشم؟

2819

خونه پدربزرگ دیگه شده خونه ی عمو و خودم چند ساله نرفتم اونجا بعد دیشب اونجا ساکن بودم مهمون هم دعوت کرده بودم و  جای وسایل را نمی دونستم و توی کابینتها دنبال لیوان بودم و با زن دایی حسین هم رفته بودم پیاده روی حالا تو بیداری از زن دایی متنفرم و زن دایی هم تا کمر خم شده و قدم از قدم نمی تونه برداره