دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

1682

قبل طلاق از بس شاد و شنگول بودم هر جا میرفتم مطرح بودم و خواستگار داشتم و میگفتم من همسر دارم ولی الان هیچکس نیست از بس حس و حالم بده و انرژی منفی میدم

تو هم نزار تنها بمونی و ازدواج کن

من آدم احساسی هستم و دوست دارم کسی کنارم باشه که دوستم داشته باشه دوست دارم با یه مرد میانسال جوگندمی ازدواج کنم 

 وقتی میبینم پسر سی ساله راه میفته دنبالم حالم از خودم بهم میخوره و میگم تو من چی دیده که به خودش اجازه این جسارت را میده

من شریک جنسی نمیخوام و به خاطر یه لحظه خوشی خودمو به لجن نمیکشم

دوستم همین بلا سرش اومد 

چند ساله با یه مرد دوست شده که اونم زنش را طلاق داده ولی با هم زندگی میکنند 

هر وقت زنه پسره میخواد بره.... این دوست منم میره اونجا 

هر چی بهش میگم از این لجنزار و نکبت خودتو بکش بیرون میگه دوستش دارم و دیگه نمیتونم

آرایشگر

1681

"خیال روی تو در کارگاه دیده کشیدم"

خوشبحال کسی که...

شایدم خوشبحال من...

1680

در هر سن و دوره کسانی تو زندگیم بودند که منو بفهمند و بتونم کنارشون ایام خوبی را  سپری کنم 

همبازی های کودکی و نوجوانی و دوچرخه سواری و اسم فامیل و هولاهوب و یه قل دو قل

هم صحبت های نوجوانی و فوتبال و بازیگرها و رمان و پسرهای محل 

دوستهای دانشگاه و عشق و موسیقی و سینما و جوانی

همکارها و همسرداری و بچه داری و شغل و پیشرفت 

دوستهای میانسالی و سفر و تفریح و دکتر پوست  و پچ پچ و خنده 

و حالا  دنیای مجازی و گذشته های فراموش شده و ساختمانهای قدیمی و سردر و پنجره 

نیمه گمشده یک نفر نیست 

1679

 اسم خودت و مادرت و اسم اون و مادرش را بگو 

تمومش کن 

بدرد نمیخوره 

میگم تمومش کن همین

1678

چهار صبح با حال پریشون بیدار میشم

 بعد از چند ثانیه یادم میاد که قبل خواب  ناراحت بودم

گوشی را برمیدارم 

"امیدوارم تو هم خوب باشی"

" نه خوب نیستم"

 میخوابم 

 تقسیم عدد اعشاری به عدد طبیعی درس میدم 

" چرا خوب نیستی ؟"

 خودم را دعوا میکنم 

 چرا تو حال بد پیام دادم 

1677

عمه و عموها و بچه هاشون تو هال جمع بودند 

تنها تو اتاق جلویی نشسته بود

 وقتی رفتم کنارش اول متوجه نشد 

بعد که منو دید کلی ذوق کرد گفت ننه تو کی اومدی اینجا

 گفتم اومدم بشینم پیشت و بافتنی ببافم 

پرسید چی میبافی و از تو بقچه اش یه کاغذ در آورد 

 دستور بافت یه لباس بود و برام توضیح میداد 

 چشمامو که باز کردم غم دنیا از دلم رفته بود 

مامان همیشه میگه مرده ها آگاهند 

1676

آدم بد ذات با رفتار مهربون ،بهتر از عاشق مهربونیه که رفتار بد ذاتی داره.

1675

عشق یعنی تعبیر عاشقانه اشکال

و عشق تنها عشق 

تو را به گرمی یک سیب میکند مانوس

و عشق تنها عشق

مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد

مرا رساند به امکان پرنده شدن

سهراب سپهری

1674

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

1673

وقتی تاریخ تهران را براشون میگفتم  صورت متعجب  و کنجکاوشون را دوست داشتم

1672

عید 83 بود 

قبل عید دعوای شدیدی کرده بودیم و رفته بودم دادگاه و شکایت کرده بودم 

دعواها تو ایام عید هم ادامه داشت 

مامانم اومد بهتر کنه بدتر اعصاب منو بهم ریخت

گردو را با خودش برد 

بعد رفتن مامان چند تا قرص خوردم 

با یکی از اون قرصها چند ساعت میخوابیدم و فکر کردم پس با چندتاش حتما میمیرم ولی نمردم حتی نخوابیدم

بعد خوردن قرص رفتم سراغ دفتر تلفنم

گوشی را برداشتم که شماره بگیرم

تنها کسی بود که اون لحظه احساس کردم باید باهاش خداحافظی کنم

عجیبه که الان هم به یادش افتادم

 باید به یکی بگم که  خسته شدم و بریدم

1671

امشب که خیلی جدی به خودکشی و مرگ فکر کردم فهمیدم بودنت چند سال مرگ منو عقب انداخته بود

1670

سر مزار و بارون سیل آسا 

1669

با کاغذ باطله ها و تیکه پارچه ها دفتر یادداشت و پاکت نامه و کیف درست میکردم و هیچ وقت هم چیز بدرد بخوری از آب در نمیومد

1668

نکبت ترین اتفافی که  تو تلگرام دیدم این بود که تو هم پروفایلت را نارنجی کردی

درد صورتم چند ساعت بعد خوب شد ولی قلبی که شکست هیچ وقت خوب نشد هیچ وقت

1667

هرچند دیر ولی بالاخره فهمیدم 

1667

هرچند دیر ولی بالاخره فهمیدم 

1666

ترم اول بودیم و خوابگاهی

هر دو از یک شهر  هر دو هم رشته هر دو چشم روشن هر دو دلتنگ خونه

تختمون کنار هم بود 

شبها میرفتیم اتاق مطالعه و وقتی برمیگشتیم اتاق

 هم اتاقیهامون خوابیده بودند 

یه شب خیلی گرسنه بودیم و برای اینکه کسی بیدار نشه خوراکی را بردیم زیر پتو خوردیم و کلی اون زیرخندیدیم

با هم میومدیم تهران و با هم برمیگشتیم 

و اگه یکیمون نمیتونست بیاد کلی دلتنگ هم میشدیم و "منو با خودت ببر" میخوندیم

سال دوم در یکی از دانشگاههای تهران مهمان شد و سال سوم که برگشت دیگه اون دختر قبلی نبود 

وقتی ما را می دید رویش را برمیگردوند 

 ارتباط ما قطع شد 

دیشب وقتی با هم  شمعهای تولد را فوت میکردیم فقط به عجیب بودن کار دنیا فکر میکردم 

زمین گرد است 

1665

نور آرام به درخت بارید

برگ رقصان به سقوطش خندید

باز پاییز شد و باد چرخید و هوس چو گیاهی مرموز رویید

او رویید و درخت از این همه درد چو نگاهم خشکید

سارا نایینی

1664

هنوزم صورتت را دوست دارم و از دیدنت آرامش میگیرم

ولی دیگه....

1665

آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود

چشم خواب آلودش را مستی رویا نبود

نقش عشق و آرزو از چهره دل شسته بود

عکس شیدایی در آن آیینه سیما نبود

لب همان لب بود اما بوسه اش گرمی نداشت

دل همان دل بود اما مست و بی پروا نبود

بنان

1664

متاهلین همیشه آنلاین

1663

دیگران را بی دلیل نسبت به خودم مشکوک میکنم

1662

با اینکه بارها آزارش دادم و تلخی کردم هنوز و همیشه بهترین دوسته 

امروز منتظر بودم سوال پیچم بکنه ولی فقط تولدم را تبریک گفت و احوالم را میپرسید 

چقدر از بودنش خوشحالم

1661

در دنج ترین نفطه وسط تهران نشستم و با خودم خلوت کردم.باد تو برگهای خشک چنار میپیچه.آفتاب داره صورتم را میسوزونه.آسمان آبی و تمیز اززیر ابرهای پنبه ای پیدا شده

این خاص ترین تولد میشه که برای خودم گرفتم

1660

نمیدونم چه جنگیه با خودم میکنم ولی واقعیت اینه که خیلی وقته به نقطه پایان رسیدم

1659

یا الان یا هیچ وقت

1658

یه چیزایی هم هست که اشتباهه

مثل خوشبینی الکی من به تو در حالی که به بدبینی معروفم