پاییز رسید بدون اینکه فرصت کنه قبل رسیدنش افسرده ام کنه و احتمالا دیگه نتونه
این پاییز حتما خیلی کمتر احساساتی خیلی بیشتر درگیر و واقع بین تر از همیشه هستم
میخوام فقط با خودم خلوت کنم و با خودم عاشقی کنم
خود مهربونم که همه ی این سالها احساساتم را خرج دیگران کردم ولی دیگه وقتشه که خودم و پاییز را بیشتر بشناسم
مامانم میدونه که پاییز را خیلی دوست دارم قربونش برم همین الان یه پیام برام فرستاده که اینجوری شروع میشه
"فصل خوشگل من تو راهه"
بله فصل خوشگل من و روزای خوشگل تو راهن
روزایی که حتما بهتر از قبله
قبل از اینکه لباسهای پاییزی از تو گنجه بیان بیرون آهنگهای پاییزی را آماده میکنم
"میدونی دل اسیره اسیره تا بمیره میدونی بدون تو دلم طاقت نگیره"
برای همه ی کارام حتی برای آشپزی برنامه ریزی کردمِ
از بس ذهنم دسته بندی و طبقه بندی شده هر چی میگذره کارام بیشتر نظم میگیره و سرعت عملم بیشتر میشه و البته خودمم حس بهتری میگیرم
روز اول
دیگه باید به زندگی عادی برگردم
در روزهای آینده شرایط راحتی ندارم
کار و خستگی و استرس کنکور گردو و شروع پاییز و بقیه درگیری ها
باید قوی باشم و از تمام فکر و وقت و انرژیم برای بهتر شدن روزای آینده استفاده کنم
پس برم برای 21 روز جدید
ترکیبی ازدوری از اتلاف وقت و تات و فکرای بدرد نخور
و حفظ سلامتی و فکر مثبت و کتاب خوندن و نوشتن مطلب جدید و درس و خلاصه هر چی خوبه
برای همین باید جزییاتی که لازمه اینجا یا تو یه دفتر بنویسم که بتونم خودمو بررسی کنم
این چند روز آهنگ که هیچی
کتاب هم نخوندم فیلم و تلویزیون هم تعطیل
فقط یه وقتایی با تات سرگرم بودم
ولی تو اون هوای خوب هر روز پیاده روی و دوچرخه سواری کردم
کنار مزرعه ذرت بلال کباب کردم خوردم
با خاله ها و دختر خاله تو پارک شب نشینی داشتم
لباسامو تو آفتاب خشک کردم
تو حیاط چند تا موکت و قالیچه شستم
با درخت گردو وکلاغاش درددل کردم
شبها تو پشه بند خوابیدم
صدای زوزه ی شغال شنیدم
دو تا مارمولک دیدم و جیغ کشیدم
برای زمستونم بادمجون کبابی درست کردم
چادر سر کردم
تعزیه دیدم
آبگوشت نذری خوردم
با گردو زیر بارون قدم زدم
با دخترخاله ام دردل کردم
با مامانم کلی گپ زدم
به خاطرات قشنگ خاله ام گوش کردم
و زندگی واقعی را مزه کردم
پشت سر هر معشوقی خدا ایستاده!
پشت سر هر آنچه که دوستش میداری، پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است و تو برای اینکه معشوقت را از دست ندهی، بهتر است بالاتر را نگاه نکنی. زیرا ممکن است چشمت به خدا بیفتد و او آنقدر بزرگ است که هر چیز پیش او کوچک جلوه میکند. اگر عشقت ساده است و کوچک و معمولی، اگر عشقت گذراست و تفنن و تفریح، خدا چندان کاری به کارت ندارد. اجازه میدهد که عاشقی کنی، تماشایت میکند و میگذارد که شادمان باشی.
اما هر چه که در عشق ثابت قدمتر شوی، خدا با تو سختگیرتر میشود. هر قدر که در عاشقی عمیقتر شوی و پاکبازتر و هر اندازه که عشقت نابتر شود و زیباتر، بیشتر باید از خدا بترسی. زیرا خدا از عشقهای پاک و عمیق و ناب و زیبا نمیگذرد، مگر آنکه آن را به نام خودش تمام کند. پشت سر هر معشوقی، خدا ایستاده است و هر گامی که تو در عشق بر میداری، خدا هم گامی در غیرت بر میدارد. تو عاشق تر میشوی و خدا غیورتر و آنگاه که گمان میکنی معشوق چه دست یافتنی است و وصل چه ممکن و عشق چه آسان، خدا وارد کار میشود و خیالت را درهم میریزد و معشوقت را درهم میکوبد؛ معشوقت، هر کس که باشد و هر جا که باشد و هر قدر که باشد. خدا هرگز نمیگذارد میان تو و او، چیزی فاصله بیندازد. معشوقت میشکند و تو ناامید میشوی و نمیدانی که ناامیدی زیباترین نتیجه عشق است.
ناامیدی از اینجا و آنجا، ناامیدی از این کس و آن کس. ناامیدی از این چیز و آن چیز. تو ناامید میشوی و گمان میکنی که عشق بیهودهترین کارهاست. و بر آنی که شکست خوردهای و خیال میکنی که آن همه شور و آن همه ذوق و آن همه عشق را تلف کردهای. اما خوب که نگاه کنی میبینی حتی قطرهای از عشقت، حتی قطرهای هم هدر نرفته است. خدا همه را جمع کرده و همه را برای خویش برداشته و به حساب خود گذاشته است. خدا به تو میگوید: مگر نمیدانستی که پشت سر هر معشوق خدا ایستاده است؟ تو برای من بود که این همه راه آمدهای و برای من بود که این همه رنج بردهای و برای من بود که این همه عشق ورزیدهای. پس به پاس این، قلبت را و روحت را و دنیایت را وسعت میبخشم و از بینیازی نصیبی به تو میدهم و این ثروتی است که هیچ کس ندارد تا به تو ارزانیاش کند
دکتر شیری
بالاخره سفر 10 روزه تموم شد
هدف اصلی این سفر بهتر شدن حالم بود و نتیجه خوبی هم داشت
اینقدر خودمو مشغول کردم و کار کردم دورمو شلوغ کردم که فرصت فکر کردن نداشته باشم
یه لحظه هایی قبل خواب با خودم خلوت میکردم و غصه ام یادم میفتاد و چند ثانیه بعد از خستگی خوابم میبرد
و البته دیروز تو همون چند ثانیه قبل خواب دلم از غصه مچاله شد ولی بعدش با خوندن یه متن قشنگ درباره عشق حالم خیلی بهتر شد
تو این 10 روز حتی یه آهنگ هم گوش ندادم مبادا احساساتی نشم
دیگه میتونم به زندگی عادی برگردم و مثل همیشه با غمی که تو دلم بوده سازگار باشم
البته الان که دارم مینویسم چند قطره ای اشک ریختم که تاثیر خوابیه که صبح دیدم
مهم اینه که در کل حالم خوبه
این چند روز دیگه امکانش نیست که طبق برنامه باشم ولی باید تات را کنترل کنم
تا الان که راضی نیستم تا شب ببینم چی میشه
17:03
برای امروز و فردا برنامه ریزی کردم
هرکجا که طبق برنامه پیش نرفت اینجا مینویسم
6:48
تا الان حدودا 75 دقیقه وقتم تلف شد
برنامه هم دو بار تغییر دادم ولی خوب پیش رفتهِ
18:46
همه چی طبق برنامه پیش رفت
23:00
زمان پیش بینی شده برای بعضی کارها دقیق نیست و همین باعث میشه برنامه را تغییر بدم
امروز مثلا زیاد سر گوشی نبودم ولی بازم حدود 100 دقیقه وقت تلف شده داشتم ! چه بد
قرار بود نفرین ناله نکنم
ولی امیدوارم دزده به زمین گرم بخوره که اینقدر کار و دردسر درست کرد
معنی این نفرین هم نمیدونم یعنی چی ولی لابد یعنی یه بلایی سرش بیاد
21 روز جدید را ادامه نمیدم چون دیگه نیازی نیست و اوضاع تقریبا خوبه
اون فکر که میاد ولی زود میره چون دیگه سالهاست به این وضعیت عادت کردم
21 روز جدید چی باشه بهتره؟
1)زمان کمتری در شبکه های اجتماعی باشم؟
2)کتاب خوندن بیشتر ؟
3)غیبت نکردن که هنوز جز کارای بدیه که میکنم
4)رژیم غذایی سالمتر؟
5)کارای انگیزشی؟
6)مثبت اندیشی
7)نظم بیشتری به کارای روزانه ام بدم؟
چون 21 روز آینده ترکیب تابستون و مهرماه و شروع کاره بهتره آخری را انتخاب کنم که خود به خودبقیه را هم شامل میشه و وقتی مشغول کارام باشم خود به خود 3 و6 هم رعایت میشه
پس 21 روز جدید میشه متعهد بودن به برنامه ریزی روزانه
تو این روزای سخت که همه وا دادند اونی که بتونه بره جلو موفقه(از اثر مرکب یاد گرفتم )
در راستای جلوگیری از اتلاف وقت توییتر گوگل را لاگ اوت کردم و اپ توییتررا ریختم که هر وقت که نباید برم سرش قفلش کنم
همچین آدمی شدم برای خودم
تاثیر 21 روز قبلی زیاد بوده در حدی که همچنان دارم جزییات کارای روزانه را مینویسم ولی قرار بود از فکر نکردن و درگیری های ذهنی بنویسم
سعی میکنم 2 ساعت یک بار بیام بنویسم که چند دقیقه ذهنم درگیردیگران بوده
تا الان حدودا یک ربع
خواب دیشب فکرمو مشغول کرده و نمیخوام دلمو به راه بد بدم ولی نگرانم
9:54
خوبم
13:45
در حد چند دقیقه فکر و نتیجه گیری
17:16
بعد دزدی اتفاق بدی که برام افتاده اینه که تو خیابون از همه میترسم
صدای موتور که میاد منتظرم بعدش صدای جیغ بلند بشه
تو صورت آدمها زل میزنم ببینم بهشون میخوره دزد باشه یا نه
اگه یکی زیاد نگاه کنه تو دلم میگم دزد بی شرف
دیگه دوست ندارم پیاده روی کنم
همش پشت سرمو نگاه میکنم
وقتی تو کوچه خیابون خلوت با یکی تنها میشم فوری مسیرمو عوض میکنم
و از همه مهمتر
بیشتر از قبل از این شهرمتنفر شدم
مثل اون پرنده ی شکسته بال
دل من بعد تو بی لونه شده
با تو بی قراره و بی تو بی قراره
دل من راست راستی دیوونه شده
شادمهر
امروز خیلی کار دارم و فرصت فکرکردن زیاد نیست
6:47
تا نیم ساعت پیش بیرون بودم و همش بدو بدو و حالم خوب بود تا اومدم خونه و تو اینستا یه عکس دیدم که شبیه یکی بود و یهو بغضم ترکید
خب دیگه این حال خودمو پذیرفتم و اینکه بعضی وقتا یادش بیفتم هیچ ایرادی نداره خیلی هم خوبه چون حالی که میشم با اینکه غم زیادی داره ولی خیلی قشنگه
13:13
درگیر کارام هستم و اوضاع خوبه
17:59
خیلی خسته ام و حالم بده در حدی که انگار تب دارم
این چند وقت از هر نظر و بیشتر از توانم روم فشار بود
خوبی حس و حالم جدیدم اینه که دیگه خیلی فکرمو مشغول نمیکنم که جواب این بدو بدو ها برمیگرده تو زندگیم و وقتی برنگشت کلی دلم بسوزه و آه و ناله
دیگه یاد گرفتم تا توان دارم تلاش کنم یا نتیجه میده یا نمیده و نداد چیکار میشه کرد این دنیا آشغاله دیگه
از سال دیگه یکمی میترسم
خستگی و کمبود وقت و کارای خودم و گردو و مشکلات دیگه ممکنه بپیچه بهم و ممکنه نتونم برای خودم و کارایی که دوست دارم وقت بزارم
چاره ای نیست باید باهاش کنار بیام
20:27
امشب کاری نکردم و خستگی در کردم یکمی سرحالترم
23:05
تو گروه همکارام که بودم یکی از همکارای خانم عادت داشت پیامها را دوباره تو گروه فوروارد میکرد
حالا امشب باهاش یه کاری داشتم و یکمی چت کردیم
معلوم نیست برای کی میخواسته تعریف کنه من چیا گفتم
برای خودم نوشته
یعنی شبمو ساخت دلم درد گرفت از بس خندیدم
وقتایی که گردو نیست از نظر خورد و خوراک در بهترین حالتم
یا خودمو با هله هوله سیر میکنم یا غذاهایی که خودم دوست دارم ولی گردو نه میپزم و در حجم زیاد میخورم
مثل کشمش پلو با روغن حیوانی
دمپختک با سالاد شیرازی
مرغ و پلو زیره
یا نون پنیر با انواع میوه ها(طالبی, انگور, هندونه, خیار)
این قسمت تنهاییم خوش میگذره
باید کشو را از ریل در میاوردم که ببرم نجاری برای تعمیر و با این ناخنهای بلند نمیشد و داشتم غر میزدم
گردو گفت بابا گفته من میام درستش میکنم
فکر اینکه تو دوباره بخوای پاتو بزاری تو این خونه اینقدر عصبانیم کرد که با هر بدبختی بود خودم کشو را در آوردم
برگشتم پیش دوستام و با یه نگاه به گروه و هجوم اخبار بد پشیمون شدم
23 روز تو گروه نبودم و تو این مدت
گواهینامه گرفتم
یه سفر خیلی خوب و یه سفر معمولی رفتم
عشقم تو مه گم شد
دلار به 15 تومن هم رسید
یکی بهم گفت خیلی رو اعصابی
یکی هم افتاده به منت کشی
به یکی هم گفتم عوضی و رفت به جهنم
دو تا جزوه نوشتم
خونه تکونی پاییزه کردم
کیفمو دزد برد
یه کار مهم مالی کردم
چکاپ کامل کردم
بیشتر ازیک کیلو وزنم کم شد
یه عروسی رفتم
یه کتاب صوتی تموم کردم
یه 21 روز مفید داشتم و تونستم وقتمو تنظیم کنم
و روزهای خوب و سختی داشتم خلاصه
غم هم که عضو ثابت زندگیم شده
همین تعداد روز که حساب کارام را دارم باعث میشه از تابستونم راضی باشم
عجیبه یهو دلم برای دوستام تنگ شد
البته اینکه امروز با دوتاشون حرف زدم و خواستن برگردم گروه بی تاثیر نبوده
خودم میدونستم اون غضبی که نسبت به همه پیدا کرده بودم اثر افسردگیه و کار یَدی و فنگ شویی(خونه تکونی) باعث شد آثار افسردگی و غم کمتر بشه
اصولی این چند روز برای خودم مشخص کرده برقراره منتها با شدت کمتر
من همیشه یه عاشق شکست خورده می مونم و چقدر از این ویژگی ام حالم بهم میخوره ولی دیگه کاریش نمیتونم بکنم
ولی میتونم خودمو سرگرم کنم تا کمتر یادم بیاد چی شده
و البته تموم شدن کارای مهم برای بهتر شدن حالم تاثیر داشته و نسبتا خیالم راحت شد هرچند که چند روز آینده هم خیلی کار دارم
البته طبق پیش بینی که کرده بودم کارا که تموم شد باید میرفتیم سفر
سفری که کلا نفهمیدم چی شد و اصلا دلش میخواست بیاد یا نمیخواست و میتونست بیاد یا نمیتونست و حالا هم که هیچی به هیچی
خب من که نمیتونم بمیرم
پس هم زمان با افسوس خوردن به جریان زندگی برمیگردم
یه عروسی رفته بودیم تو یه شهر دیگه و شب باید حدودا دو ساعت رانندگی میکردیم تا خونه
آخر عروسی که اتفاقا دیر هم تموم شده بود و همه عجله داشتند که زودتر حرکت کنند و منم شدیدا از دست کفشام خسته شده بودم و دلم میخواست زودتر برسم تو ماشین و کفشا را در بیارم داشتم از در سالن میرفتم بیرون که مامانم صدام کرد و منو به یه خانم هم سن خودم و مادرش معرفی کرد و فهمیدم اون خانم جوون تره نوه ی دختر عموی مادر بزرگمه و البته خیلی وقت پیش دیده بودمش و لی هزار بار دیگه هم ببینمش یادم نمی مونه دختر کی بوده
خلاصه سلام علیک نسبتا سردی کردیم با لبخند های زورکی
بعد مامانم شروع کرد به تعریف کردن که رنگ چشمای من رنگ چشمای مادر بزرگ اون خانمه و به خانواده پدریم نرفته و ما هم سکوت کرده بودیم و با کلافگی به حرفای مامانم گوش میدادیم
صحنه عجیبی بود
و البته مامانم همیشه استاد خلق همچین صحنه هایی بوده
یه راه فکرنکردن مشغول بودنه
اتفاقا امروز خیلی کار دارم
7:14
بله اینجوری که معلومه امروز کارم سخته چون همین اول صب ح فکرم همش میره سمت یه نفر
از قلبم نگم که بدبخت مچاله شده
7:36
افتضاح....
8:05
دسته گلمو به آب دادم و فکرم آزادتر شد
تا الان 3 تا کابینت تمیز کردم
خونه تکونی پاییز باید امروز تموم بشه چون دیگه براش وقت و حوصله ندارم
11:11
مشغول کار هستم و اوضاع بد نیست
14:54
دارم از خستگی میمیرم. از بس کار کردم ولی اوضاع خوبه و خونه تکونی امشب تقریبا تمومه
با کار کردن فکر هم میاد ولی مهم نیست و اذیت نمیشم
21:59
خیلی خوب بود اگه الان مینوشتم پایان خونه تکونی پاییزه ولی 4 تا کار کوچیک موند و واقعا دیگه توان کار کردن ندارم .یکمی هم کمردرد گرفتم پس میزارم برای فردا
فعلا یکمی آهنگ گوش بدم سرحال بشم و بعد بخوابم
اوضاع احوال تفکراتم هم خوبه
یاد گرفتم بچسبم به به فکر مسخره و دیگه ولش نکنم تا بقیه فکرا نیان تو سرم
23:32
روز دوم
اون فضولهایی که براشون سواله من خرج سفرامو از کجا میارم کجان ببینند پنج شنبه جمعه هام چطور میگذره
میدونستی با اصفهان قهر کردم و دیگه دلم نمیخواد برمِ و جالبه که سفرای اصفهانم که قطعی بودن کنسل شده و منم خوشحال شدم
از این شهر عشقمو میخوام تا نده ازش دلخورم
وقتی بدنیا اومدم قرار بود همه چی خوب باشه و چهل ساله به زندگیم .... شده
این نوزاد جدید فامیل تو بدترین روزها بدنیا اومده و امیدوارم سرنوشتش مثل من چپکی بشه
فکر کنم دوستام هنوز منتظرن من برنامه سفر مازندران را ردیف کنم و ناهارهای جمعه های آخر ماه و ...
میدونم بعدا هم شاکی میشن پس چرا نرفتیم!
21 روز جدید را شروع میکنم
این مدت سعی میکنم به جز خودم و گردو به هیچکس دیگه فکر نکنم و برای هیچکس وقت نزارم
خانواده ام اگه ضروری شد استثنا هستند
بله دارم دایره را روزبه روز تنگ تر میکنم و مطمئنم نتیجه بدی نمیگیرم
پس از همین الان لحظاتی که برای دیگران حتی در حد فکر کردن وقت گذاشتم را یادداشت میکنم
کار سختیه چون فکر خودش میره و اتفاقا میخوام کنترلش کنم
یه فکرایی هم هست که درباره خودمه ولی دیگران هم داخلش نقش دارند حتی اون فکرا هم بهتره کمتر بشه
پس همه ی توجه میره رو خودم و زندگیم
20:33
گوگوش خوابم یا بیدارم بخونه و به کسی فکر نکنم
خیلی سخته در حد شکنجه ولی چاره ای نیست
20:43
به لطف مهمونی خونه ی مامان تا الان لحظه ای فکرم رفته و برگشته
22:58
حدود ده بیست دقیقه فکرم مشغول شد ولی الان دلم میخواد زیاد فکر کنم و احساساتی بشم ولی نمیتونم !
عجیبه
00:37
روزاول
پیاده روی کردم و اثر مرکب گوش دادم و چه جالب که این قسمت درباره محدود کردن روابط و رسانه . تفکر منفی و اخبار بود
خب کاری که قبلا خودم شروع کردم و باید شدتش را بیشتر کنم
تا الان خیلی مفید
9:15
فعلا تلگرامو بستم خیال خودمو راحت کردم تا بعد دویاره برسم به پاکسازی
امروز حوصله توییتر هم ندارم پس به کارام برسم تا امشب حتما یه فیلم ببینم
10:32
کارهای مدرسه تموم شد.به نطر خودم که خیلی خوب شد
استخر هم رفتیم
الانم منتظرم ناهار بپزه و بخوریم و لالا
14:37
خستگیم در رفت
طبق اون مقاله الان شدیدا استامینوفن لازم دارم ولی درد عشق شیرینه پس یکمی آهنگ گوش میدم تا این قلب بیچاره آروم بگیره بعد میرم سراغ کارام
17:08
هنوز هیچ کاری نکردم
18:21
تقریبا هیچی
ولی الان میخوام جزوه بنویسم
این 21 روز مفید بود خیلی زیاد و تا همین 20 روز کافیه چون میدونم ادامه میدم و الان خیلی اورژانسی به یک 21 روز جدید نیازدارم
20:24
روز بیستم