بارها و بارها
شب آخر زندگی پدرم را
شبیه سازی کردم,
آخرین کارهایش
در این دنیا,
ولی صبح
روز از نو
روزی از نو
پاییز گرم و گیج
جوانک به دختر بچه متلک میگه
و دنبالش میره
دخترک بی هیچ ترس و ابایی
با لبخند جوابش را میده،
کبوتر کنار باغچه جون میده،
مغازه دار میخنده،
سکوت میکنم،
تاکسی از جهنم دورم میکنه
چه چیز در این جهان،
غریبانه تر از زنی ست که
خودش را و تنهایی اش را
بغل می کند و می پوسد
اما حاضر نیست دیگر کسی را
دوست بدارد
جنگ فضایی ها با داعش
هزارمین پست را مینویسم
برای گردوی عزیزم که
لبخندش دنیایم را زیباتر کرد.
مینویسم برای عشقم
که آرام جانم شد.
می نویسم به یاد زادگاهم
که زنده رودش سرچشمه ی همه وجودم بوده.
می نویسم به یاد مردی که،
خط خوردگی سرنوشت
ما را کنار هم گذاشت.
می نویسم به یاد همه عزیزانم
به یاد دوستهای عزیزم
بی نیازی و بی رنجی
بوگاتی و هامر
30 هزار قدم