واقعا هدفت از بدنیا اومدنم چی بوده ؟
دیدن این همه بدبختی و نکبت
مرسی دیدم و می تونم حدس بزنم ادامه اش چقدر نکبت تره
کوتاه بیا
هر آگهی ترحیمی می بینم میگم خوش بحالش از این زندان آزاد شد
البته زندان تن منظوره وگرنه حیفه آدم این بهشت برین را از دست بده!
اینقدر غمگینم که حتی گریه هم نمی کنم
20:25 یک شنبه 17 نوامبر 2019
آقای اوه
بیمار انگلیسی
PASSENGERS
کره شمالی
بهت گفتم اینترنت قطع میشه باور نکردی و با هم حرف نزدیم
بقیه فرصت های زندگی هم همینجوری ازدست دادیم و تو ...
بدون اینترنت جهانی
امروز بهترین فرصته که برم آرایشگاه ولی اصلا حوصله تحلیل های دوزاری آرایشگرا رو ندارم پس قربون تارهای سفید موهام میرم
اینترنت دارم و ندارم
اتفاق عجیبیه
تمام شبکه های اجتماعی قطعه و تقریبا دسترسی به دنیای بیرون نداریم
صفحه های داخلی باز میشه پس نماوا باز میشه پس امروزحتما رابین هود می بینم
دنیامی
گذشته:
15 سال خواستم مثل خواهر نداشته اش باشم
با اینکه خیلی بداخلاق و دیرجوش بود با اینکه بهم حسادت می کرد و فکر می کرد برادرش را ازش گرفتم
تلاشمو کردم و تا تونستم مهربونی کردم
برای ازدواجش و بدنیا اومدن دخترش کنارش بودم و بعدا برای نگهداری بچه اش
ولی آخرش...
پروفایلش را نگاه می کنم خیلی غریبه است برام
نه دوسش دارم نه ازش دلخورم
خواهرشوهر سابق نمونه ی آدمهایی است که در گذشته ام نقش پررنگی داشتند ولی الان هیچی نیستند هیچی
چند تا دختر رفته بودند کنار باغ مخفی ام و از پاییز خوشگلش عکس می گرفتند
حسودی ام شد
باغ خودمه چند ساله دارم گذر عمرم را کنارش ثبت می کنم
وقتی درختای نیمه جونش از دیوارای کاهگلی سرک کشیده و بهار را دیده و شکوفه کرده
روزای تنهایی و در قفل شده اش
طوفان درش را از جا کند
در را گذاشتند ولی این دفعه قفل نکردند رفتم داخلش و با درختاش از نزدیک سلام احوال کردم
حتما تو این باغ عشقی جون گرفته
درختا حکایت های قشنگی دارند تعریف کنند
دوستش دارم و نمی تونم ببینم کسی دیگه بهش نزدیک میشه
دخترا رو صدا کردم بهشون گفتم اونجا سگ داره مراقب باشند
خیلی ترسیدند و با وحشت فرار کردند هم خنده ام گرفته بود هم دلم خنک شده بود عذاب وجدان هم گرفتم
از من همچین کاری بعید بودولی خوب کردم
بهشون گفتم من تازه اونجا بودم الان سگی نیست ولی ممکنه بیاد ولی دیگه ترسیده بودند و فقط فرار می کردند
اگه نمی گفتم میومدند بهار خوشگلش هم می دیدند
دروغ هم نگفتم خودم یه بار دیدم یه گله سگ می رفتند اون طرفی
حالا دیگه دخترا نزدیک باغ هم نمیشن منم از ترس سگها کمتر میرم ولی باغم برای خودم می مونه
34 ساله با این ماجرا کنار نیومدم و هر دفعه یه جون ازم کم شده
زنگ اول کلاس نداشتم ولی باید در مدرسه باشیم
دلم نمی خواست برم مدرسه پرپر هم شدم و حالم بده پس زنگ اول را به خودم استراحت دادم و همین یه ساعت دیر رفتن چقدر روحیه ام را خوب کرد
"Yanıma koşa koşa gelsen" رویا زینت سالی گوش میدم به یاد...
دو پرسش برای خودشناسی
1)اگر قرار باشد بابت کاری که انجام میدم دستمزد نگیرم آیا باز هم به کارم ادامه میدهم؟ اگر جور دیگه مالی تامین باشم آره
2)اگر تنها یک سال دیگر زنده بودم آیابه کاری که هم اکنون انجام می دهم ادامه می دادم؟ قطعا ولی به صورت نیمه وقت
نتیجه:باید کارم را کم کنم
پدر و مادرش جدا شدند
بچه با پدرش زندگی می کرده پدر رفته خارج بچه مونده پیش پدربزرگ مادربزرگ
مادر را آخر هفته ها می بینه
مامانش میگه اوضاع بچه خوبه و زن عموش که خاله اش هم هست هواشو داره
بعضی وقتها با چشم اشکی میاد مدرسه
امروز با هق هق اومد پیشم میگم دوباره چی شده گفت خانم حالم خیلی بده یکمی بغلش کردم تا آرومتر شد گفتم حالا بگو چی شده گفت مامانمو می خوام
یادم به گردو افتاد و اشکام سرازیر شد
جوری که بچه از شدت تعجب ساکت شد چشماشو پاک کرد و منو نگاه می کرد
گفتم امروز 1 شنبه است 4 شنبه هم که تعطیله 2 روز دیگه مامانتو می بینی یکمی دیگه تحمل کن
عشق:
داشتم کارت جشنواره را می گرفتم که نگام بهت افتاد
نمی دونستم این پسر خوشتیپ آبی پوش 23 سال بعد میشه تمام آرامشم
با تو خوشبخت ترین 45 ساله دنیام
صدای تو آرامش منه