دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

873

هیچ حسی ندارم

872

تهوع گرفتم

871

حداقل خوشی هم

از دست رفت

870

تمام این سالها

خودم را به فراموشی زده بودم

869

فرصت بودن با تو اگه حتی یه نفس بود

برای باور بودن همه چیز و همه کس بود

عصار

868

.....

867

 به پاهام نگاه میکنم

که در آغوش صندل های بزرگ و مردونه ات

زیبا تر شدند

866

باید به خودم برگردم

865

-وای من چقدر کار دارم؟

رویا

-جانم

یه احساس عجیبی دارم

مث ی پرنده آزادم اما بال ندارم

-می فهمم

-تو فک می کنی چه بلایی سرم می یاد؟

-هیچ بلایی تو فقط ی مدتی ضعیف و مریض شدی

باید بخوابی

عمیق هم بخوابی

بعدش موفق می شی می تونی تصمیم بگیری

فرشته مطمئنم...


دو زن

864

فیگور صورت احساسات را کنترل می کند

863

و گفت: اندیشه خویش را نگاه دار

زیرا که مقدمه همه چیزها است

که هرکه را اندیشه درست شد

بعد از آن هرچه بر وی برود 

از افعال و احوال 

همه درست بود.


ذکر ابوتراب نخشبی

862

ﻋﺎﻗﺒﺖ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ

ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ

و ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﺭﺍ

ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ

ایلهان برک

861

تو از چشمای من خوندی

که از این زندگی خستم
کنارت اون قدر آرومم
که از مرگم نمی ترسم

ابی

860

 359 درجه

بی تو


858

عمری

کور کور آوردم

857

فقط یک نفر بود

اول و آخر

برای همیشه


856

20 کارتن,

بزرگتر شدم

854

آرامش پس از طوفان

853

به جای پاک کردن

باید خط خطی کرد

852

فاصله امید و 

نا امیدی 

یک زنگ تلفن است

851

کاواکی که می تپد 

850

تمام دلتنگی و 

بی قراری ها

قطره اشکی شد

و چکید  

 

849

خوردن آب نبات چوبی

848

خوشحال و راضی 

سالگرد ازدواجش را جشن گرفته

نمیتونم باور کنم حتی یک روز

طعم عشق را چشیده باشه

ولی چه اهمیتی داره لابد!

846

بهم شهامت بده