دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

736

درهیاهوی زندگی

دریافتم چه دویدن هایی

که فقط پاهایم را از من گرفت

در حالیکه گویی ایستاده بودم

735

ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ

ﻣﺠﺒﻮﺭﯾﻢ ﺑﭙﺬﯾﺮﯾﻢ

ﮐﻪ ﺑﺮﺧﯽ ﺁﺩﻣﻬﺎ

ﻓﻘﻂ ﻣﯿﺘﻮﻧﻦ

ﺩﺭ ﻗﻠﺒﻤﺎﻥ ﺑﻤﺎﻧﻨﺪ

ﻧﻪ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ

سیلویا پلات

734

احمق وار,

بیشتر از 20 سال عمرم

دور دایره ای چرخیدم

و امروز

نقطه سر خط

733

به شوخی های زندگی

می خندم

732

استخوانی در گلو

731

من از میانِ همه‌ی شما

منتظر کسی بودم

که نیامد

سید علی صالحی

730

پاییز می خواد

729

وقتی که گفتی خدانگهدار

تو رو با یه لبخند جا گذاشتم
اما تو نبودی تا ببینی
غیر گریه چیزی نداشتم

سیروان

728

و من می رفتم,

می رفتم تا در پایان خود فرو افتم.

ناگهان,

تو از بیراهه لحظه ها,

میان دو تاریکی,

به من پیوستی 

سهراب

727

روزی از سالهای دور

در ساحل زاینده رود

با  دوستی

قدم می زدم

از آینده می گفتیم

از رویاها و آرزوهایمان,

من کارگردان بزرگی می شدم

او نویسنده ای روشنفکر

من مدیر عالی رتبه وزارتخانه ای می شدم

او مهندسی با در آمدی میلیونی!

من سفر دور دنیا می رفتم

او ویلایی زیبا در شهریار می ساخت

نقطه مشترکی در این آینده نبود

بلند پروازی هایمان را

به تصویر می کشیدیم 

و لذت می بردیم.

عرف جامعه را نقد و

دین را تجزیه تحلیل می کردیم

و امیدوار به آینده ای روشن بودیم

بدون اینکه شکی به دل راه بدهیم

تمام این سالها

هر بار

از انجا گذشتم

در دلم

به سادگی خودمان

خندیدم

برای آن همه انرژی و

شور و شوق زندگی 

که با هیچ

و روزمرگی

از دست رفت,

افسوس خوردم.

دورادور خبر داشتم

که نه نویسنده شده

نه ویلایی زیبا ساخته 

و معمولی تر از من

زندگی کرده

عکسش را می بینم

کنار همسرش

همان گوشه ی زاینده رود,

به چهره ی شکسته شده اش

که دیگر اثری از غرور جوانی ندارد

دقت می کنم

موهای جوگندمی اش

جاافتاده اش کرده 

و لبخند گرم همسرش

امیدوارم می کند

آرزو می کنم که

ای کاش عشق را

یافته باشد

726

-تمام کسانی که دورو برم بودند رفتند

همیشه یکی بود که 5 شنبه جمعه ها

باهاش برم بیرون و شامی و بگو و بخندی

الان هیچ کس نیست که باهاش حتی حرف بزنم 


-تازه شدی مثل من


-تو که شوهرت هست 


-نه دیگه

شوهره فقط شده لولوی سر خرمن

 منم کسی را ندارم که باهاش حتی حرف بزنم


- پس مثل هم هستیم


-بازم نه

تو حداقل امید داری یکی پیدا بشه 

من دیگه اونم ندارم

725

چند سال دیگه

چه تفریحی

شما را راضی می کنه؟

724

خوندن کامنتهایی که دوستان

این طرف و اون طرف میزارند

و مطالبی که لایک می کنند

در این روزهای کسل کننده

بسی سرگرم کننده

و مفرح می باشد


723

چه فرقی می کنه کی باشه,

وقتی تو نیست

722

بند بازی میکنم

721

فکرم

درد میکنه

720

اینقدر بزرگ شدم

که فهمیدم

مشکل،

خودم و سرنوشتم

بوده


719

-این سگتون را جمع کنید

دنبال بچه مردم کرده بود

-جسیکا بیا خونه

-همسایه ها میگند ازت شکایت می کنیم

این مستاجر کیه اوردی

-یکمی اروپایی فکر کنید

-یکی نون نداشت بخوره پیاز می خورد اشتهاش باز شه


718

خوابیدن تو رختخواب خودم,

بعد از چند روز مسافرت

717

صدای اذان ظهر

716

خش خش جاروی رفتگر