دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

آدمهایی که ما را رنج میدهند،خیلی اوقات رنج کشیده هایی هستند که از زخمهای خودشان نتوانستند عبور کنند

نوستالژیا 

آندری تارکوفسکی

 بچه ننه بودن من حتما تا آخر عمر ادامه داره حتی با وجود اختلافاتی که با هم داریم 

میوه می خرم که هله هوله نخورم هم میوه می خورم هم هله هوله 

هله هوله را به بیسکوئیت مادر تقلیل دادم کم هم می گیرم که مجبور بشم تا خرید بعدی صرفه جویی کنم ولی زود تموم میشه حالا آیا کوتاه میام و همون میوه را می خورم؟ خیر ،دارم فکر می کنم شب ساندویچ بخورم .

اون بادمجونی هم که سه روزه تو یخچاله به امید پختن یه غذای کم کالری و من نگاش هم نکردم بازم نگاه نمی کنم. خوردن خوشمزجات تنها کاریه که این چند وقت حالمو خوب می کنه حالا هر دلیلی که داره .من دیگه همینم قرار نیست لاغر باشم فقط قراره این یه ذره شکم آب بشه که نمیشه 

نهایت با اذیت کردن خودم بتونم وزنم را ثابت نگه دارم یا با پرخوری که نه بیشتر با بد خوری  عصبی نیم یا یک کیلو بیشتر باشم که احتمالا امشب دومی را انتخاب کنم چون حال روحی خوبی ندارم 

بعضی پست هام را می خونم می بینم چقدر ایراد داره ، خوندنش سخته یا علائم نگارشی لازم داشته ولی چه اهمیتی داره اینجا برای دل خودم می نویسم و خودم هم می دونم چی نوشتم 

عید ۸۲ بود با خان کلوچه دعوام شده بود همه رفته بودند مسافرت کسی نبود برم خونه اش باید یه جوری حالمو خوب می کردم 

 گردو را برداشتم و رفتم سینما یکمی آروم بگیرم

قبل ازدواج  تنهایی سینما رفتن عادتم بود ولی اولین بار بود بعد ازدواج تنهایی می رفتم  اونم با یه بچه کوچیک شاید اولین سینما رفتن گردو بود نمی دونم 

یادم نیست چه فیلمی بود قبل خاموش کردن چراغها دیدم مشاور مدرسه که یک دختر مجرد سن بالا بود با یکی از دخترای پیش دانشگاهی اومدن ردیف جلوی من نشستن هر دو چادری بودن فکر کنم با هم سلام علیک هم کردیم تو مدرسه حس کرده بودم رفتار این مشاور با بچه ها عادی نیست ولی فکر می کردم به خاطر ذهن خراب منه ولی اون روز تو سینما مطمئن شدم معلوم نبود زیر چادر چیکار می کردن ولی یه خبرایی بود منم که حال خوشی نداشتم و حوصله نداشتم پیگیر بشم ولی تو شوک بودم و  به شانس بدم لعنت می فرستادم که چرا باید این صحنه را می دیدم ولی معلوم بود اونا با دیدن من مشکلی نداشتند یا هر چی!

بعد اون هم یادم نمیاد تو مدرسه چه برخوردی با مشاور داشتم 

کلاس آنلاین اینجوریه که استاد داره جواب سوال منو میده منم دارم خورده های بیسکوئیت مادر را خالی می کنم تو دهنم 

3180

مادر شوهر سابق همچنان در حال حلالیت طلبیدنه نمی دونم چه جوری حالیش کنم که من اصلا بهش فکر نمی کنم که بخوام حلال کنم یا نکنم تازه باید دعاش هم بکنم که مرض ریخت و اون زندگی کوفتی را خراب تر کرد و من از دست پسرش نجات پیدا کردم

3179

ویکتوریا سیکرت با مدلهاش خداحافظی کرد ولی مردانی از سرزمین پارس همچنان دنبال اسکینی و مچ پای نازک هستند 

یه نگاه هم تو آینه نمی کنند قیافه و هیکل خودشون را ببینند

3178

کار کنیم و حقوقمون را بدیم همسر بزنه به ... گاو

3177

هنوز جونم به  جونش  بنده

3176

چند سال از من کوچیکتره و تو جمع فامیلی هیچ وقت هم کلام نبودیم 

می دونستم با شوهرش مشکل داره ولی طلاق نگرفته .تو اینستاگرام می دیدم تو اون شهر کوچیک با وجود خانواده ی خیلی مذهبی چقدر قشنگ داره فعالیت فرهنگی می کنه که زیاد مورد پسند خانواده اش نیست.فیلم ها را برای مامان دانلود می کردم و با هم ذوق می کردیم و می دیدم که اطرافیانش صحبتی درباره کارهاش نمی کنند و کاملا مشخص بود از این‌ وضعیت ناراضی هستند

اون شب که تو مهمونی دیدمش بهش گفتم باعث افتخار فامیل و شهر شده. مامان هم کلی ازش تعریف کرد و بعد از اون تو فضای مجازی روابطمون صمیمانه تر شده .میدونم خانواده اش از این اتحاد ما خوششون نمیاد و اتفاقا از رو لج اونا هم شده روابطم را با این دختر بیشتر تر می کنم تا مشتی باشه بر دهان بعضیا 

3175

هزار پیشه 

چارلز بوکوفسکی

3174

دو تا از کیک هایی که دوست دارم را نخوردم و بردم برای مامانم مامان گفت نمی خوام به خواهرم گفتم تو بخور گفت منم نمی خوام میبرم برای ....(شوهرش)

خدا بهش رحم کنه با کیک ها خفه نشه از بس چشمم دنبالشونه و راضی نبودم 

3173

ظهر خوابشو دیدم و الان بعد مدتها پیام داده عکس کمربند اون مرتیکه را فرستاده که هزار جا دیدم ،

ولمون کن بابا 

منم که تو forest یه درخت خوشگل کاشتم و زمین و زمان هم بهم بریزه واتساپ را باز نمی کنم تا درختم خشک نشه 

به دنیای قبل از شبکه های مجازی فکر می کنم که دور از آدمها عجب آرامشی داشتیم  

3172

«از آن بهشت پنهان دری نمی گشایی»

الان فقط سوز« تو ای پری کجایی» حالمو خوب می کنه 

3171

به زمانی آرزو داشتیم میلیونر بشیم حالا از آرزوهامون هم زدیم جلو و  میلیاردر شدیم چرا قدر نمی دونیم!


3170

بعضی وقتا کم میارم و فکر می کنم دیگران از من یک زن تنها و ضعیف چقدر توقع دارند؟دیگه چکار باید بکنم ؟ درسته که  تا اینجا در برابر مشکلات کم نیاوردم ولی ذاتا آدم قوی نبودم و هر مرحله سختی که پشت سر گذاشتم انرژی زیادی ازم گرفته.دلم می خواد یه مدت  از همه دور باشم 

3168

لپتاپ داماد خراب شده بود و چند روز لپتاپ من دستش بود 

از اول خیالم راحت بود که تو لپتاپم هیچ موردی پیدا نمیشه و بعد که پس داد بازم بوکمارک و هیزتوریم را نگاه کردم مطمئن بشم و خودم از خنده ریسه رفتم از بس که همه چی دال بر این بود که من یک معلم ساده دلم که دنیایم درآموزش مجازی و  اپلیکیشن شاد و سفر  و یادگیری مهارت های جدید خلاصه میشه و مثبت تر از من خودم! 

3167

موجودی زر زن تر از شوهر خاله نداریم

3166

اون موقع که پدر من ماشین داشت این الاغ سوار بود حالا به من میگه ماشین بخر، لازم داری

 یکی نیست بهش بگه نکبت ،من همه ایران را با ماشین تو چرخیدم؟ هر وقت به تو محتاج بودم بیا زر بزن 


3165

 بالاخره همت کردم چمدون را باز کنم  و لباسا را ریختم بیرون 

به خاطر  نعنا خشک و زردچوبه که تو چمدون بوده همه لباسام بو گرفته و باید شسته بشه . نشستم وسط لباسا ایران ایران ایران رگبار مسلسل ها می خونم و فوتبال نگاه می کنم و به خاطرات یکی از فامیل های همسر سابق که امروز فوت شد فکر می کنم 

3164

بعد از ۲۰ روز خوشگذرونی دوباره باید برگردم به زندگی و چه کار سختیه

3163

 مفتخور تر از داماد نداریم

3162

سلطان قلبم کجایی

3161

وقتی که در بی حوصله ترین و  بی احساس ترین حال روحی هستم می تونه دلم را بلرزونه و فکرم را مشغول خودش کنه و این جذاب ترین ویژگی این بشره 

3160

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

3159

یه پرنده داره می خونه که نمی دونم چیه ولی می دونم  بد خوابی امشب ارزش شنیدن این صدای بهشتی را داشت

3158

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

3157

لازمه جایی یادداشت کنم کدوم خاطره را برای کی تعریف کردم 

تعریف کردن خاطرات تکراری دیگران را دیوانه می کنه و مامانم صبح تا شب خاطرات هزار بار تکراری تعریف می کنه و بعضی وقتها که بی حوصلم واقعا تحمل شنیدن ندارم و سردرد می گیرم 

3156

میگم اگه خونه شلوغ پلوغ شد وسایلمونو برمی داریم و شب میریم خونه ف رو پشت بوم هم می خوابیم کلی کیف میده میگی خاله هم بیاد میگم  منو که میبینی اختیارم دست خودمه بقیه بدون شوهراشون نمی تونند بیان و تو دوباره به نکبت بودن ازدواج پی میبری  

3155

از دل درد بیدار شدم نشستم همه اینستاگرام و توییتر را زیر و رو کردم چند تا اذان شنیدم پنجره هر دو اتاق بازه و اینقدر خنکه که پتو را کشیدم سرم حتما تا چند دقیقه دیگه صدای ساعت مامان بلند میشه 

گردو از اون شبی که صدای شغال اومد دیگه پیش من می خوابه و همش یاد بچگیاش میفتم 

گنجشکا هنوز خوابن چند دقیقه یک بار از تو خیابون صدای موتور و ماشین میاد 

چند سال پیش که خونه خاله اینجا بود برای یه مراسم شبونه از تهران اومدیم اینجا نصف شب رسیدیم و تو همین اتاق خوابیدیم صبح با صدای پرنده ها و مرغا بیدار شدم بوی نیمرو میومد که خاله برای صبحانه درست کرده بود همه چی خیلی حس خوبی داشت یادم نمیاد آرزو کردم ولی این چند سال که اینجا هستیم بارها و بارها اون صبح دلنشین را تجربه کردم 

3154

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

3153

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

3152

مامان میگه الف قراره خونه آبا و اجدادی را بومگردی کنه خبر نداره من و میم اول نقشه اش را کشیدیم بعد میم به الف گفت ولی فکر نمی کردم اینقدر سریع عملی بشه 

3151

اومد عکسشو گذاشت اکسیژن رو صورت و کلی دارو و نوشت این شاید آخرین پست باشه و دارم می میرم و حلال کنید،کامنتها هم بسته بود

بعد اومد استوری گذاشت تشکر کرد که نگرانش شدند 

و دیگه یه هفته بود خبری ازش نبود شماره اش را داشتم ولی آنلاینش بسته بود اونقدر هم صمیمی نیستم که دایرکت بدم بهش 

خلاصه فکر کردم که مرده حتی براش فاتحه هم خوندم! حالا تو واتساپ دیدم آنلاینه هم خوشحال شدم هم کلی تو دلم فحشش دادم دختره نکبت که برای مرگش اطلاع رسانی می کنه و آدمو نگران می کنه ولی برای زنده بودنش خبری نمیده 

3150

با هر تاخیر پریودی فکر کنیم سه قلو بارداریم

3149

جوری از اون فضا و خیال دور شدم که امروز از کنار اون باغ رد شدم بدون اینکه اصلا یادم بیفته یه زمانی اینجا برام مکان خاصی بود و چند دقیقه بعد تازه یادم افتاد بدون هیچ احساس خاصی 

3148

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

3147

کلی استوری از سفرنامه کوبا گذاشته یکی نیست بهش بگه بزرگوار من از سر ۴ راه تا خونه ام اومدم یه میلیون خرج کردم کوبام کجا بود تو این گرونی 

و البته دونه دونه استوریاش را مثلا می بینم چون طبق عادت بد یا خوبم استوریا را باز می کنم خودش بره جلو و میرم به کارام میرسم