دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

2407

"_آخه اون ادم افسرده داغون چی داشت که تو عاشقش شدی؟"

خب بچه جون من الان بهت چی بگم؟

دعوات کنم که چرا اینقدر با مامانت راحتی؟ خودم خواستم اینجوری باشیم

بگم چرا توهین میکنی؟ واقعیتو داری میگی

بگم اشتباه نکردم و هنوز عاشقشم؟ بهم میخندی و دستم میندازی

یکمی زیر زبونی تایید میکنم یکمی توجیح و حرفو عوض میکنم


2406

بیا بیا ای آشنا من و تو بازم ما بشیم

 یه قصه ی تازه واسه تموم دنیا بشیم

نوش آفرین

2405

4 صبح بیدار شدم و فقط سرگوشی بودم 

از دست خودم دیوونه شدم 

چرا نمیتونم با اراده پیش برم و چرا اینقدر عمرمو به باد میدم

شایدم توقعم از خودم زیاده و با وجود این همه کار و درگیری های زندگی که داشتم و دارم  لازم نیست بیشتر از این به خودم فشار بیارم و تا همین جا هم خوب پیش اومدم 

نمیدونم 

در هر صورت الان با خودم جنگ دارم 

الانم از بس بی حوصله و خسته ام حاضرم بمب اتمی بیفته تو تهران ولی مدرسه ها تعطیل بشه

2404

چند روزه که بازم با دوستم دردل میکنم و نتیجه این شده که دوباره اینقدر افسرده و بی حوصله شدم

بارها بهم ثابت شده دردل حالمو بد میکنه و ناراحتیامو بیشتر میاره تو چشمم

پس دیگه پچ پچ و دردل ممنوع

همه کس و همه چیز بره به جهنم

فقط خودم و خودم

2403

امروز افتضاح بود 

هیچ کاری نکردم 

حتی شام هم از بیرون گرفتم 

خسته ام و بی حوصله و این فکر لعنتی دوباره مشغوله

خوب میشم

2402

تو عالم خودم بودم و داشتم برای یه کاری برنامه می چیدم 

 که یهو پیامش اومد رو صفحه گوشی  و نمیدونم از خجالت بود یا ناراحتی که ناخودآگاه جلوی چشمامو گرفتم

25 سال پیش تو دانشگاه ازش متنفر بودم از بس سر کلاساش و امتحاناش اذیتمون میکرد

بعد اینکه درسشو دو بار افتادم مجبور شدم برم تو دفترش و گفتم واقعا نمیتونم  پاس کنم و با گریه  اومدم بیرون و همون موقع .... رو تو راهرو دانشکده دیدم 

اولش صورتش از عصبانیت سرخ شد چون از نظر اون همه استادا عوضی و دخترباز بودند و الان با چیزی که از این پیرمرد دارم میبینم فکر میکنم  حق داشت!

با حرص گفت حالا که رفتی پیشش حتما پاس میشی شک نکن و همون هم شد و چقدر بهش پز دادم و بیشتر حرصشو در آوردم 

بیست و چند سال گذشت  تا دو سال پیش که جناب استاد اومد تو گروه بچه های دانشکده و فهمیدیم بیماره  و کم کم اون حس بدی که ازش داشتم کم و کمتر شد تا رسید به  اون قرار و تهرانگردی

و اتفاقا وقتی برای ... تعریف کردم که فلانی را دیدم و بقیه ماجرا یه جوری جواب داد که معلوم بود بازم حرصش گرفته و  تو دلم بهش خندیدم ولی فکر نمیکردم این شوخیا و ماجرای این پیرمرد اینقدر جدی بشه که الان اینقدر راحت ابراز علاقه کنه

به خودش که دلم نمیاد حرفی بزنم ولی میتونم برای....اسکرین شات بفرستم و اونو دق بدم  حداقل دلم اینجوری خنک بشه و یکمی بخندم

2401

لعننی

2400

غروب دلگیر  یه روز پاییزی بود گردو مشغول درس و مشق و بازی بود چند روز بود با خان کلوچه قهر بودم و مکالمات روزانه مون از دو تا سه تا جمله ضروری بیشتر نمیشد 

شب به شب که میومد خونه جلو تلویزیون دراز میکشید و منم با لپتاپم سرگرم بودم

 تنهایی کلافه ام کرده بود هیچ امیدی به آینده نداشتم افسردگی داشت خفه ام میکرد

نیاز داشتم جایی حرفامو بزنم و هر چی غصه تو دلمه بریزم بیرون 

تو فیس بوک و  وبلاگی که داشتم به خاطر حضور چند تا آشنا مجبور بودم خودسانسوری کنم و این شد که 7 سال پیش این وبلاگ در همچین روزی متولد شد 

 سالهای پر از اتفاق و خاطره و تجربه و چه خوب که خاطره و اترات این ماجراها اینجا ثبت شد و مرورش و دیدن تغییراتی که داشتم برام شیرینه

نمیگم بزرگ شدم یا با تجربه ولی در این 7 سال نگاهم به خودم و زندگیم و دنیا تغییر کرده 

در اون غروب دلگیر و نا امید تصور زندگی که الان دارم برام رویا بود

اینکه بتونم از اون زندگی نکبت رها بشم  بتونم به تنهایی زندگی کنم و با انگیزه از پس این همه کار بر بیام 

سخت بود ولی تونستم

2399

از بعضی‌ها نمی‌شود رنجید.

درست همینطور است!

بعضی‌ها ارزش اعتنا ندارند

داستایوفسکی

2398

در این لحظه به خاطر تمام اتلاف وقتایی که. تمام عمرم داشتم از خودم متنفرم جای بدی نیستم ولی میتونستم خیلی جلوتر باشم

باید جبران کنم 

2397

موقع برگشت تو تاکسی که بودم صدای ویز ویز میومد پیش خودم فکر کردم حتما یه مگس پشت شیشه گیر کرده و از بس خسته و بی حوصله بودم نگاه نکردم ببینم چیه بعد چند دقیقه که یکمی جابجا شدم نگام افتاد به شیشه و دیدم یه زنبور زرد داره اونجا میچرخه و سریع شبشه تاکسی را تا ته دادم پایین تا رفت بیرون

دیگه  اگه  زنبور لپمو نیش میزد نکبت بودن امروز تکمیل میشد

2396

تو پیج دوم اینستاگرامم هویتم مشخص نیست و چند بار پیش اومده که دخترخانمهای محترم تلاش ریزی برای مخ زدن کردند و بیشترشون هم در رشته های مرتبط با موضوع پیج تحصیل میکردند و هدفشون سواستفاده پروژه ای و بقیه موارد بوده و بعد از چند تا عکس فرستادن و تعریف و تمجید الکی از پیج تقاضاشون را به زبون میاوردند و خیط میشدند 

یکیشون امشب واقعا کلافه ام کرد و تلگرام میخواست که عکسهای با کیفیت بهتری بفرسته و هر چی غیرمستقیم میگفتم اصلا پیج من آشغال و بی کیفیته ولی تلگرام نیاز نداریم باز ول نمیکرد  

گرفتاری شدیم 

2395

به خودم اومدم دیدم ده دقیقه است به سرامیک ها زل زدم و فکر میکنم و هایده گوش میدم 

به چی فکر میکردم؟

به زندگی معکوس

همه اتفاقهای خوب و بد زندگی ام را برعکس تصور کردم و زندگی را با اون مسیر تصور کردم تا ببینم به خوشبختی میرسیدم یا نه؟دیدم زندگی هرجوری که چرخیده بود بازم  الان یکمی غمگین یکمی تنها یکمی نگران به کف خونه ام زل زده بودم و فرقی نمیکرد کف خونه فرش ابریشمی بود یا پارکت یا سرامیک یا یه موکت نخ نما

2394

روز دلگیری شد 

 رفتم خرید و تهرانگردی ولی هر چی گذشت غمگین تر شدم

ولی الان بهترم اگه قار قار زاغک بزاره و اینقدر فضا را غمگین نکنه

2393

تو  برگشتی و پیام دادی  و همه چی مثل قبل شده...

 تصور این رویاها حتی برای یه لحظه کافیه که دلمو بلرزونه و حالمو خوب کنه با اینکه میدونم فقط توهم و خیاله

ولی همین که همچنان تو قلبم هستی خوشحالم میکنه

بمون برای همیشه 

2392

حافظه ام برای شماره تلفن از ماهی هم کمتره ولی این شماره.....

ولی باور کردنش سخته

2391

"نه فرصت شکایتی

نه قصه و روایتی

تمام جلوه های جان چو آرزو به خواب شد"

امروز فقط هایده و مهستی

2390

چند دقیقه پیش یکی با یه شماره ناشناس sms داده و فقط نوشته سلام!

و لابد منتظره من جواب بدم

تلگرام هم نداره که قابل شناسایی باشه 

 مزاحم یا آشنابودنش اهمیتی نداره  ولی خنده داره یکی از خواب پا شده گفته خب حال چیکار کنم آهان به فلانی پیام بدم و بگم سلام

2389

بعد تمام شدن جلسه مدیرگفت حالا دو تا جمله خارج از بحث بهتون بگم 

یک  اگه بچه تون ساکت شد بدونید از چیزی ناراحته 

دو اگه شوهرتون  زیادی مهربون شد و رفتاری برخلاف گذشته داشت بهش شک کنید

و بعد این حرف چند دقیقه سکوت سنگینی برقرار شد و من یواشکی قیافه ی همکارا را نگاه میکردم که یا به یه نقطه زل زده بودند یا یه لبخند گیج و زورکی داشتند و معلوم بود دارن رفتار شوهره را بررسی میکنند و من  از دیدن این صحنه داشتم از خنده میترکیدم و تو دلم ذوق میکردم که از مصیبتی به اسم شوهر راحتم

معلومه خیانت آقایون واقعا جدی شده که صحبتش به همچین جمعی رسیده 

و البته برای من که با این مساله از زاویه های مختلف درگیر بودم عادیه چه خودم خیانت دیدم چه اینکه باعث خیانت شدم 

و میتونم یه مقاله مفصل درباره ی این قضیه بنویسم ولی الان حوصله ندارم هیچی بنویسم فقط میتونم بگم مردهای خیانتکار کودکان قابل ترحمی هستند که با خیانت  عقده و کمبودهای روحی عاطفی خودشون را جبران میکنند 

2388

برگرده هر کجا باشه میرم میبینمش 

یه ماچ بهش بدهکارم !

2387

هنوز اونقدر عاشقش نشدم که شجریان گوش بدم و تو این رعد و برق و بارون فقط. عصار

"ابری ترین هوا را تو چشم تو میبینم شبا به زیر بارون با یاد تو میشینم"

2386

دارم عاشقش میشم

"من کجا باران کجا راه بی پایان کجا"

2385

خوشگلترین روز پاییزی را چطور گذروندم

شعر روباه و زاغ خوندیم و به زاغی که رو درخت حیاط بالای سر قمری ها نشسته بود نگاه کردیم

مسابقه جدول ضرب گذاشتیم و برای نفر اول کلی دست و جیغ و هورا کشیدیم 

شیرینی بدنیا اومدن آبجی یکی از بچه ها را خوردیم 

وقتی زنگ خورد 4 تا بچه از گردنم آویزون بودن

 خرمالو ها را تو کاسه سفالی چیدم 

پفک نمکی مینو خوردم

ابی گوش دادم 

و خودمو خوشبخترین عاشق جهان دیدم 

2384

امروز هوا هوای باغ ملی بود

2383

امروز تو هوا گرد عاشقی ریختن

2382

بچه ها رفتند ورزش 

 گوشی بدست تنها سر کلاس نشستم بیسکوییت میخورم و به جوکی که خوندم میخندم 

همکارکلاس روبرویی  در کلاسشو میبنده  و همین جوری که سعی میکنه هیکل خیلی بزرگشو پشت در پنهون کنه نگاه دزدکی و متعجبشو از لای در میبینم و بیشتر خنده ام میگیره

2381

جدیدا تو هر موقعیتی  فکر میکنم اگه متاهل بودم الان چی میشد. و فوری به این نتیجه میرسم که ازدواج مجدد حکم مرگ داره برام و البته با ازدواج اول هم به چند قدمی مرگ رسیده بودم 

زنده باد آزادی

2380

حکایتهای پرپری

جلد پنجم صفحه ی 380:

هدفون گذاشتم وبا این حال بد و کمر درد برای خودم  رقصیدم ولی الان چشام اشکیه و دلم میخواد زار بزنم

لعنت به این هورمونها 

2379

همچنان خودمو تو آینه نگاه میکنم و عشق میکنم 

 فکرش هم نمیکردم اینقدر راحت لاغر بشم 

2378

 ساعت 10 خوابیدم ولی یادم رفت صدای گوشی را قطع کنم ساعت یازده نشده بود که با صدای نوتیفیکیشن اینستاگرام از خواب پریدم 

دوستم پیام داده بود چرا تلگرام قطع شده و چند تا اسمایلی گریه گذاشته بود  دلیلش بماند....

خوابالو رفتم تلگرام دیدم آره قطعه بعد رفتم توییتر فهمیدم همه جا قطعه

 براش نوشتم بقیه جاها هم قطعه و گوشی را پرت کردم کنار و دوباره خوابیدم 

به همین قشنگی و با خیالی آسوده دارم از تنهاییم لذت میبرم

2377

که از نبودنش خوشحال باشم و روزای ابری بارونی یه لحظه هم به یادش دلم نگیره

2376

چه معجزاتی دیدم از این 21 روز

فعلا طول هفته  نیاز نیست

ولی آخر هفته ها همچنان اتلاف وقت دارم پس شروع میکنم

تعداد روزش مهم نیست فقط شروع میکنم برای انگیزه گرفتن

2375

22 سال با یه حس و حال خوب زندگی کردم 

 بعضی وقتا تمام زندگیم را کنترل میکرد و یه وقتایی هم گوشه ی قلبم کز کرده بود و فقط در خلوت هایی که با خودم داشتم میومد مینشست کنارم و با هم گپ میزدیم

 این چند سال بارها و بارها رنجید و هربار با خواهش و التماس ازم میخواست رهاش کنم 

 ولی قلبم به امیدش می تپید 

زندگی ام باهاش معنا پیدا میکرد و باید.می موند

حتی کمرنگ و بی روح

ولی بالاخره از این لجالت دست برداشتم  

این احساس باید رها میشد و  پرواز میکرد تا برای قلبم هزاران عشق و احساسی که تو این دنیا هست را بیاره 

ولی هنوزم یه لحظه هایی مثل امروز دلتنگ  میشه 

 مینشینیم تو بالکن خونه قبلی اش چای  میخوریم و از اون سالها میگیم میخندیم بغض میکنیم اشکها سرازیر میشه یه آه بلند و اشکا را با خنده پاک میکنیم و برای رفتن آماده میشه

میگم بمونیم میگه  فردا  به وقت لبخند معصومانه ی سوگند همدیگرو میبینیم

2374

بعد از اتفاق دیشب دوباره  جدی به کوچ سبزم فکر میکنم

پازل زندگیم هر چند خیلی سخت ولی خیلی قشنگ تر از چیزی که تصور میکنم داره کنار هم چیده میشه 

 رفتن از تهران و سکنی گرفتن در یه گوشه ی آرامش حتما یه تیکه ی گم شده ی این پازله 

باید زودتر پیداش کنم

2373

یه آدمهایی هستند که حواسشون بهم هست

نه دوستن نه فامیل و نه حتی خیلی آشنا 

ولی دورادور به یادم هستندو هر کدوم یه جور ابراز محبت میکنند

یکیشون آقای... که یکی از موضوعات مورد علاقه ی منو میدونه و هر مطلبی درباره اون موضوع ببینه یا بخونه حتما برام میفرسته بدون اینکه هیچ قصد و نیت خاصی داشته باشه

شده ساعتها باهاش چت کردم بدون یه کلمه حرف خارج از بحث

بدون هیچ صمیمیت اضافی

و چه حس خوبی داره وقتی پیامش میاد رو گوشیم

یه آرامش و امنیت خوبی داره

و امیدواری از اینکه دنیا هنوز خالی نشده

2372

بیماری فراموشی اسم که نمیدونم اسمش چیه جدیدا خیلی اذیتم میکنهِ

دیروز یه آقا زنگ زده میگم شما میگه فلانی هستم تو دلم میگم خب باش 

دوباره با تعجب میپرسم شما؟ تا فرصت داشته باشم بیشتر فکر کنم که کیه

گفت  فلانی هستم و دیگه فرصت نداد من اعلام آشنایی کنم و حرفشو زد که تازه فهمیدم معاون مدرسه ی قبلیه و یه کار اداری داشت 

پنج سال همکار بودیم و روابط خیلی محترمانه و صمیمانه بود قائدتا باید خیلی گرمتر برخورد میکردم 

هیچی دیگه خیلی سرسنگین و جدی خداحافظی کرد

خب مردک من هزار سال دیگه هم ببینمت قیافه ات یادم نمیره ولی چیکار کنم که اسم یادم نمی مونه دیگه ناراحتیت چیه

2371

کارهای خونه 3 ساعت طول کشید

آروم و با حوصله تر از همیشه 

و الان خیلی سرحالم

7 قسمت از کتاب را گوش کردم 

"مردی به نام اوه "

کتاب صوتی خوب میتونه از من خوشبخترین کزت دنیا بسازه

2370

من کم نمیارم خودتم میدونی

دیشب هزار فکر کردم هزار تقشه کشیدم

برم کلانتری

برم بسیج محل

برم حراست اداره

به یه قلدر پول بدم بیاد زهرچشم نشون بده

و خیلی فکرای دیگه

گریه کردمِ

از تنهایی به خودم پیچیدم

ولی به امید هیچی نموندم

صبح پاشدم فکرامو جمع کردم

با یه مشاور صحبت کردم

فهمیدم در حال حاضر هیچ کاری نکنم بهتره

دستکشم را دستم کردم

کتاب صوتی را پلی کردم 

و خونه تکونی کردم

شستم 

گردگیری کردم

مرتب کردم

ولی به امید هیچی نموندم

جز خودم

آره 

ترسیدم 

نگرانم

اذیتم میکنندِ

تنهام

ولی

فقط به امید خودم

روی پای خودم میرم جلو

از سنگهایی که میاد جلو پام نمیترسم

و بقیه حرفا که نمیشه اینجا نوشت

الانم احساساتیم نکن

قلبمو شکستی

با هیچی درست نمیشه

2369

من هیچی نمیگم

2368

نمیدونم چرا  یهو دلم خواست تیتراژ سریال آینه گوش بدم

حس خیلی خوبی داره 

 تا اونجا که یادم میاد وقتی این سریال پخش میشد با قسمتهای تلخش خیلی همذات پنداری میکردم و فکر میکردم بعدا زندگی خودمم اینجوری میشه و شد

و میدونستم زندگی شیرین میشود فقط یه دروغ مضحکه

آهنگ جدید برای هزار بار پلی کردن فعلا میشه تیتراژ آینه