دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

236

می خواد برم جایی که حتی خودم هم نباشم

235

با تمام وجود چیزی را بخواهی

ولی با تمام وجود بخواهی ازش دوری کنی 

این احساس را نمی شناسم

تجربه نکرده بودم

234

زخم را باید به حال خودش گذاشت

باز بمونه, هوا بخوره

کم کم خوب بشه

روی زخم بسته می شه 

 زیرش تازه می مونه 

کنده بشه

ردش همیشه می مونه

باید صبر کرد

خودش خوب می شه



233

سنگ می شه دوباره

232

می دونست آخرش می بازه

بازی را بهم زد

231

نباید اینقدر سریع از اعماق به سطح می آمدم

مثل غواصی که در اعماق دریاها شنا می کند



230

برای خودم تنگ شده

229

چند روز مانده به بهار

دلتنگ پاییز بشی

228

خواستم فکر کنم

بعد از مدتها,

کرکره ذهن را بالا زدم

تمام فکرهای این روزها,  هجوم آوردند

بعضی ها با هم و بعضی تک تک

گفتم یکی یکی, به نوبت

طاقتشان تمام شده بود,

فایده ای نداشت

فریاد می زدند و با هم درگیر می شدند

تا خودشان را پیش بیندازند

گیج شدم

کرکره را پایین کشیدم و تخت خوابیدم

227

گورستان خلوت بود

خواب بود وقتی به دیدارش رفتیم

شاید از صدای کوبیدن مادرم به سنگ قبر بیدار شد

شاید از صدای قران خواندن خواهرم

یا قطره اشک من که روی قبر چکید بیدارش کرد

خندید و خوش آمد گفت

و  ما قران خوندیم 

از حالمون پرسید

و ما گریه کردیم

کنار قبر نشسته بود

باید بر می گشتیم

چند قدمی که رفتیم, برگشتم 

نشسته بود و نگاهمون می کرد 

چقدر تنها بود

226

یه وقتایی تو این دنیا نیستم 

نه اینجا هستم نه اونجا

اونا فکر می کنند اینجا هستم

اینا فکر می کنند اونجا هستم

این وقتا خودم هستم و تنهایی خودم 

و امروز....


225

احساس می کنم

جنگل به طرف شهر می آید

احساس می کنم

نسیم در جانم می وزد

احساس می کنم

می شود

در رودخانه آسفالت پارو زد و

قایق راند

همه این احساس را

عشق تو به من بخشیده است

رسول یونان

224

با بچه های همسایه  تو باغچه بنفشه می کارید

و بهار از پنجره می گذره و ذره ذره همه وجودم را می گیره


223

بهاری ترین زمستان ...

222

دانشجوی ترم اولی

غربت ودلتنگی

غروب دلگیر جمعه

پناه بردن به کتابخانه کوچک خوابگاه

یک کتاب از سیمین و یک کتاب از جلال

گذشت 

دیگه نخواستم هیچ کتابی از هیچ کدام بخوندم

ولی تلخی اون جمعه  فراموش نشد



221

دوباره عید  

نبودن تو

دلتنگی ما

تو در کنار پدر و مادرت

 ما دور از پدر 

عادلانه نیست

امروز خیلی دلم بهانه ات را می گیره 



220

چون سایه گشته خواب و نمی افتد
در دامهای روشن چشمانم
 می خواند آن نهفته نامعلوم
در ضربه های نبض پریشانم

...................................

لب تشنه می دود نگهم هر دم
در حفره های شب ‚ شب بی پایان
او آن پرنده شاید می گرید
بر بام یک ستاره سرگردان

فروغ

219

اضافه بار می خورم

چمدانی پر از یاد تو با خود دارم

218

دیروز از کنار هم رد شدیم

نه سلامی نه لبخندی

امروز خوشحال برای اولین سلامِ فارسی 

فردا ....


217

هیچ وقت نمی خواستم تجربه اش کنم

خیلی ناراحت کننده است

216

بازی با یک اسراییلی

اسکار گرفتن جدایی نادر از سیمین را بهم تبریک گفت

گفت که دوست داره این فیلم را ببینه

گفت ماه دیگه این فیلم تو اسراییل اکران می شه و به نظرم عجیب اومد

اسم هنر پیشه زن را می پرسید

لیلا حاتمی را می گفت

گفت که زیباست

خوشحال کننده بود



215

اون قدیما مردم اگه رازی داشتن دوست نداشتن به کسی بگن

می دونی چی کار می کردن؟

از کوه بالا می رفتن و یک درخت پیدا می کردن

یه سوراخ توی اون درخت می کندن

 و راز را توی اون سوراخ زمزمه می کردن

بعد سوراخ را با گل می پوشوندن

و راز را برای همیشه همونجا می گذاشتن


In the mode for love(حال و هوای عاشقی )

214

بازی بزرگان و تقلب

213

به آرامش بعد از طوفان دل نبند

این ویرانه ارزش ماندن ندارد

212

شیطان درونم هم شوک شده

211

هر چی آهنگ چاوشی را بیشتر گوش میدم بیشتر از خودم بدم میاد

210

 خدا و فرشته هاش و تمام کائناتش دارند بهم می خندند 

حق دارند

شوخی خنده داری بود

209

با تو من به خدا رسیدم

208

صدای خرد شدن یخها  را می شنوم

خورشید جنوبی بیشتر بتاب

207

 مولکول یک گاز بودم

رها و بی شکل 

فاصله ام با بقیه زیاد

پخش می شدم به هر طرف

بودم ولی نبودم


باید تغییر فاز بدم


206

ث2ث2ث2ث2ث2ث2ث2ث2ث2ث2ث2ث2ث2ث222ث2ث22ث222222ث2ث2ث2ثثثثث2ثثث2ث2ث2

ثث2ث2ثث2ث2ث2ث22ث2ث2ث2ث2ث222ث2


نتیجه ضرب گرفتنم رو کیبرد

و فکر کردنهای بی نتیجه

205

و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد

سهراب

204

این گلو درد بهانه ای شد که خودم و جمعی را خوشحال کردم

یعنی چند نفر تو دنیا هستند که امروز به خاطر گلو درد مرخصی گرفتند و تو خانه نشستند و به جای استراحت و دکتر و دوا ,وبلاگ آپدیت می کنند؟

باید سایتی باشه تا هر کسی دوست داشت موقعیتش را در اون لحظه اعلام کنه تا مشابه خودش را در دنیا پیدا کنه

فک کن من معلمی را پیدا می کردم که در شهر کوچکی در کنیا زندگی می کرد و به علت گلو درد نرفته بود سر کار و در وبلاگش می نوشت که نگرانه که نکنه یک شیر گرسنه از دیوار مدرسه بپره و شاگرداش که تو حیاط مدرسه بیکار هستند را بخوره

به نظرم تب دارم

203

امروز را تعطیل کنم

البته گلوم بیشتر خواست

202

 گم کردن کلید یک امر ژنتیکی و ارثی است