شک می کنم
نا امید میشم
هفته ها را می شمرم
به حماقتم می خندم
خاطرات مرور می کنم
می خندم
گریه می کنم
امیدوار میشم
دل می بندم
خسته میشم
منتظرم می مونم
فکر می کنم
به سرنوشت,
لعنت می فرستم
فاصله را اندازه می گیرم
با ندای درونم همدردی می کنم
دل تنگ میشم
دل تنگ میشم
دل تنگ میشم
برای تو,
برای عاشقانه ترین
غروب دنیا
صبح تو فال می خونم یه دیدار یا ملاقات ناگهانی واقعا خوشحالم می کنه
پیش خودم میگم هه!
ملاقات با نجار و نصاب و بقال که نمی تونه خوشحالم کنه
پس چرت نوشته
ولی دیدار! ناگهانی واقعا اتفاق افتاد
هم واقعا خوشحالم کرد
هم ناراحت
تازه فهمیدم تو همین چند ماه
چقدر تغییر کردم
چقدر سختی کشیدم
چقدر بزرگ شدم
چقدر خودم شدم
دوست عزیزم
هم فکری و همراهیت
برای مهمترین تصمیم زندگیم
را فراموش نمی کنم
این دوری هم میگذره
دوست دارم خیلی زیاد
عجول نباش