از خودم ممنونم که تلاشم را کردم برای معمولی بودن با اینکه معمولی نبودم
اولش ترسیدم بعد غمگین شدم و لحظه لحظه ی زندگی مثل فیلم از جلو چشمم گذشت
الان دلیل خیلی از اشتباهات و کارهای عجیبم را می دونم
از این به بعد بیشتر مراقب خودم هستم
این بوس و قلبها مونده تو چت و کسی حاضر نیست مسئولیتش را گردن بگیره
به خوابهای آشفته ی دیشب فکر می کنم
چقدر خوبه که شبها خسته ام و ترس و آشفتگی نمی تونه بی خوابم کنه
همیشه شعبون یه بارم رمضون
در بدترین روزای زندگی دارم کتاب" هنر ظریف بی خیالی "گوش میدم و چقدر بی فایده بوده
باید دوباره گوش بدم
چند سال پیش خریدمش
خیلی دوستش داشتم گرون هم خریده بودم و بر خلاف عادتم حیفم میومد زیاد بپوشمش
رنگش هم با هر لباسی ست نمی شد
تو این چند سال شاید 5 بار نپوشیدم
امروز که هوا برفی شد با عجله از تو کمد در آوردم و پوشیدم و کلی هم احساس خوش تیپی می کردم
وقتی خواستم دوباره بذارمش تو کمد دیدم یه جاهاییش پوست پوسته شده و آه از نهادم بلند شد
همیشه سعی کردم از زندگیم کامل استفاده کنم شاید حتی بیشتر از داشته هام ولی بازم همین بوت پوسته پوسته شده تلنگر خوبی بود
بازم ماجرای غصه خوردن و غذا نخوردن
تو 48 ساعت گذشته فقط یه نصف نیمرو خوردم ولی اینقدر هله هوله خوردم که از گرسنگی نمیرم
پاناما
فردا شد و ما ترک خوردیم از بس یه روز در میون رفتیم مدرسه و برای تعطیلی بعدی دست به دعا شدیم
شیرینِ بی فرهاد
چشام می سوزه از بس امروز گریه کردم
قبلا درخواست داده بود و رد کرده بودم دوباره داد اول صفحه اش که پاببلیکه را زیر و رو می کنم ببینم چه جور أدمیه
خب خیلی چیزا اومد دستم
شاعر و فیلمساز پرحرف و اهل سفر شاید هم سن و سال خودم که عاشق مادر و خواهر زاده هاشه
با اینکه عمیقا مطمئنم داستان درست میشه ولی قبول کردم
نیومده هزار لایک کرد منم برای جبران دو تا لایک کردم
فعلا دارمش ببینم کی با فحش بلاکش کنم
بچه بودم هی کردند تو کله ام که پسرعموها و بقیه پسرای فامیل مثل برادرم هستند منم پذیرفتم فقط دختر دایی پسر عمه بودن مامان و بابام برام سوال بود
پسرا نتونستند برادر بمونند و عاشق شدند منم این گناه بزرگشون را نبخشیدم و جوونی را به خودم و اونا حروم کردم و دسته جمعی گند زدیم به روابط فامیلی
الان خواهر برادر یا عاشق ومعشوق که نیستیم هیچ کم کم فامیل هم حساب نمیشیم
میگم دیگه بریدم می خوام بزنم بیرون
به نظرت یه پرونده... درست کنم؟
میگه دیوونه شدی؟ میگم دیگه آره
میگه الان نمی تونم جواب بدم صبر کن فکر کنم و با یکی از دوستام که اطلاع داره صحبت کنم
میگم اصلا همین که تونستم به یکی رنجم را بگم راحت تر شدم
میگه عجله نکن
میگم یادته گفتی بیا الان رسیدم به همون نقطه
میگه میفهمم و هر کاری بتونم می کنم
تو دلم میگم خیلی وقته یاد گرفتم هیچکس در مقابل مشکلات من هیچ وظیفه ای نداره و این خودم هستم که باید جور همه چی را بکشم پس معطل تو هم نمی مونم
کاش تمام این تحولات درونی ام موندگار باشه شاید یه تکونی به خودم بدم
بزرگترین اشتباه زندگیم نه انتخاب رشته و همسر بود نه عاشق شدنم
موندن تو این خراب شده بدترین جنایتی بود که در حق خودم کردم
یعنی آرزو به دلم موند یکیو پیدا کنم که بگم خب این دیگه واقعا خوشبخته
همکاری که فکر می کردم چه شانس و اقبالی داره امروز یواشکی گفت که ام اس داره ولی خفیفه برای همین تو مدرسه به کسی نگفته
همینجوری که داشت از مشکلات بیماریش می گفت من تو دلم به خودم فحش می دادم
در حالی که فکر می کردم هیچی خوشحالم نمی کنه نگام افتاد به تقویم که نوشته بود 75 روز تا پایان سال و این یعنی 46 روز تا اسفند دوست داشتنی مونده
46 روز لعنتی زودتر بگذر
از 93 تا الان هر سال روزتولدت یا قهر بودیم یا سرسنگین
خب چرا؟
دو تا آدمم بزرگ که همدیگرو دوست دارند چرا نمی تونند یه رابطه معمولی را درست ادامه بدن؟
شایدم یکی دروغ میگه و دیگری متوهمه
به هر حال مرسی که بدنیا اومدی تا عشق را تجربه کنم
جَ هَ نَّم سه بخشه
هر لحظه ممکنه یه موشک بخوره تو سرم بمیرم بعد باید به خاطر عن بازی یه نفر غصه بخورم حماقت تا کجا
گردو دو سالش بود ازنظر روحی و مالی شدیدا داغون بودم
هر شب دعوا و داد و فریاد و بعضی وقتها کتک کاری
هیچی ازم نمونده بود
از مهاجرت خودش گفت اینکه اول رفته پاکستان و بعد...
بهم گفت برای خودت و بچه ات پاسپورت بگیر زبانتو قوی کن
غیرمستقیم بهم خط می داد و من خر جرات هیچ کاری نداشتم تا امشب که با این حال خراب و از ترس جنگ دارم به خودم و زمین و زمان فحش میدم که چرا همون موقع بچه ام را برنداشتم و از این خراب شده نرفتم
یه ساعت سرچ کردم با کدو و هویج و تن ماهی که تو یخچال مونده شام چی بپزم آخر دمی گوجه با سالاد شیرازی خوردم
یه چیزی تو قلبم شکست صداشو شنیدم