یه جایی تو اصفهان یادم میفته که آدرسش را نمیدونم
یه صبح آفتابی
هوا غربت داره ولی انگار تو کنارم هستی
ضربان قلبم تند میشه
یه خیال و وهم اینجوری حالم را دگرگون میکنه
ولی سالها زندگی تو تهران هیچ حسی بهم نمیده
نهایتش چند ثانیه غم و بعد هم یه شونه بالا انداختن و فراموشی
بهش پیام میدادم بزنیدکانال نسیم اسپارتاکوس نشون میده
عکس مانورنظامی سال 55 روی زاینده رود را براش میفرستادم
حتما میدونست کی توی اون هلی کوپتر بوده و کلی خاطره از اون روز تعریف میکرد
از تذکره الاولیا برام مطلب میفرستاد و تفسیر میکرد
کانال طهران قدیم را بهش معرفی میکردم و ازش درباره سینماهای لاله زار میپرسیدم
آهنگهای ستار و سیما بینا را براش فوروارد میکردم
تیکه های فیلمهای جان وین رابرام میفرستاد
عکسهای قبل از انقلاب را میفرستادم و بحث سیاسی میکردیم
باید یه اکانت براش درست کنم و باهاش حرف بزنم
با هیچ کس تو دنیا به اندازه آقاجون حرف مشترک نداشتم و ندارم
همه زندگیم
سرنوشتم خط خطی شد
یکی بود یکی نبود
یه آدم مهربون و دوست داشتنی بود
که در سخت ترین روزهای جوونی همراهم شد
منم در سخت ترین روزهای بعد جوونی همراهش شدم
قصه ما به سر رسید
خونه عمه نوساز بود
هنوز پله های خرپشته را درست نکرده بودند
با نردبون میرفتند پشت بوم
یه بار با کلی جیغ و داد و ترس رفتم بالا
منظره جنگل لویزان دیدنی بود
بعد از اون هیچ وقت جرات نکردم برم بالا
و حسرت اون منظره به دلم موند
عاشقت شدم
شخص مورد نظر و سط لاله زار سه بعدی پرینت بشه
بزرگ شدم
یک کافه دنج و سکرت گاردن
از اینایی که میگن پنیر خالی بخورید خنگ میشید متنفرم
خاله شدن حس خوبیه
چای دارچینم را خوردم
ماچ و بوسه کبوترها را نگاه میکنم
به سفرهای نرفته فکر میکنم
منتظر تماس املاک هستم
مسافرهای داخل هواپیما را تصور میکنم
به سرخ کردن بادمجان و کدو فکر میکنم
خورش آلو اسفناجم نسوزه
غروب امروز قشنگ میشه
بی بی گل دنیا دو روزه
مهربونیتو میخوام
از بدنیا اومدنش خیلی خوشحال بودم
خواهر کوچولوی مظلوم و باهوش
نمیدونستم
قراره بهترین رفیق و هم صحبت و همفکرم باشه
درباره عقاب و یاکریم و کلاغ باید مطالعه کنم!
چهارشنبه سوری و عمو نوروز میخواد!
تو یه فولدر یه سری عکس و فیلم دارم
دلم نمیاد پاکشون کنم
ولی دیگه حوصله دیدنشون هم ندارم
فامیلم تو همون فولدر باید جا بدم
تنها چیزی که خوب یاد گرفتی
و البته من تلاشی برای یاد دادنت نکردم
ولی دوست داشتم یاد بگیری
و البته خودمم زیاد اینجوری نبودم
و نمیدونم چطور یاد گرفتی
و البته دوست داشتم که زیاد اینجوری باشم
این بوده که خودت باشی
از اروند کنار که رد میشدم مطمئن شدم
از این شهر هم خاطره پیدا کردم
حالا تلخ یا شیرین یا تهوع آور یا خنده دار
چه فرقی میکنه
در بهترین حالت
با عباس ازدواج میکردم
از ایران میرفتم
چند تا بچه داشتم
امشب با سردرد بیدار میشدم
و به عباس جونمرگ شده لعنت میفرستادم
از تنهایی لذت میبرم