دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

2373

رفتم خونه مامان داشتند "ملی و راه های نرفته اش" را میدیدن 

منم نشستم پای فیلم

 بغض کردم ولی لبخند زدم 

به صورت مامان نگاه کردم داشت به خودش می پیچید بعید میدونم یاد من افتاده بود احتمالا دلش برای ملی میسوخت 

به صورت خواهرم نگاه کردم هیچی توش نبود فقط داشت فیلم نگاه میکرد

اومدم بالا بغضم ترکید

 برای خودم زار زدم

 برای روزای سختی که تنهایی طی کردم

 برای زجرهایی که کشیدم و کسی باور نکرد

به اون شدت نبود ولی خیلی  بود

نمیدونم اشتباه خودم  بود یا باید دیگران را مقصر بدونم 

 باید ببخشمشون یا نه در هر صورت دیگه فرقی  نمی کنه 

من تونستم خودمو نجات بدم ولی عمر و جوونیم برنمیگرده

29

حتی اگه بدونی من امروز چه حالی دارم بازم برات