دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

2389

هزارتا کار دارم ولی از عصبانیت فقط نشستم میخورم

2388

وزن 65.3

2387

وزن امروز 65.1

فعلا وقت و حوصله لاغری را ندارم و همین وزن خوبه

روز شانزدهم

2386

تو مرا آنقدر آزردی،

که خودم کوچ کنم از شهرت؛

بِکنم دل ز دل چون سنگت

تو خیالت راحت،

می روم از قلبت


می شوم دورترین خاطره در شب هایت...

تو به من می خندی

و به خود می گویی:

باز می آید می سوزد از این عشق

ولی...

برنمی گردم نه!


می روم آنجایی

که دلی بهر دلی تب دارد،

عشق زیباست و حرمت دارد...


تو بمان،

دلت ارزانی هرکس 

که دلش مثل دلت 

سرد و بی روح شده است، 

سخت بیمار شده است،

تو بمان در شهرت!

مهدى مولود

2385

میدونستم پاییز امسال عاشقانه است

2384

رویایی ترین غروب پاییز

2383

من منحصر به فردم. دوست میدارم و دوست داشته میشوم و آزادم

2382

سن که میره بالا

کار کردن 

درس خوندن 

ورزش کردن

عشق ورزیدن

سفر رفتن

دوست پیدا کردن

غذا خوردن

کتاب خوندن

خوابیدن

حفظ کردن

لاغر شدن

فیلم دیدن 

حتی خنده و گریه سخت تر میشه

البته من سنی ندارم!

2381

وزن امروز64.9

روز نهم

2380

عشق دورم 

من یه راه بی عبورم

 سوت و کورم

با تو اما

 غرق نورم

سیامک عباسی

2379

یک روش خوب برای کاهش وزن یاد گرفتم فقط تمام روز باید رو ترازو باشم

 تا شب وزنم اجازه داره به یه عدد مشخص برسه و اگه از اون بالاتر بره معلومه پرخوری کردم

دیگه کالری شماری و هزارتا مسخره بازی دیگه هم لازم نیست

مثلا من امروز تا شب نباید بیشتر از 65.7 باشم

2378

یه خانم و آقا تو کوچه با صدای بلند و خیلی گرم و آشنا سلام و احوالپرسی میکنند

حالم خوب میشه

تو این شهر خاکستری که همه با هم  غریبه شدن شنیدن این صدا یه اتفاق خوبه

2377

وزن امروز 65.2

این 200 گرم لعنتی اگه رفته بود یه کیلو در هفته کم شده بود

روز هشتم

بعدا نوشت:تا الان گرسنگی کشیدم که کمتر بشه و شد 65.1 

2376

بگه 

حتما بهتر بشو حتما  

2375

دوباره غم و غصه حمله کرده و تمام بدبختیای دنیا جلو چشمم رژه میره 

باید یه گریه مفصل کنم ولی فعلا وقت ندارم امیدوارم خودبه خود خوب بشم

وزن امروز بره به جهنم

2374

نتیجه پرخوری دیروز وزن 65.5

2373

وزن 65.2

دیروز اینقدر فکرم مشغول بود و کار داشتم که اصلا به خوردن فکر هم نکردم

روز پنجم

2372

حوله پوشیده نشستم آهنگ ترکی گوش میدم

به جهنم مدرسه دیر میشه

دیگه از این بیگاری حالم بهم میخوره 

میدونم به زودی با مدیر و معاونها طوفان بپا میکنم

ولی هیچکس اندازه این مرتیکه مدیرمون قلق منو نمیدونه و تو طوفانی ترین لحظه ها هم در برابر من سکوت میکنه و شر میخوابه

"Sen doğru ben baya yanlış, bay doğruyla bayan yanlış"

2371

وزن 65.4

روز چهارم

2370

دارم عکسشو نگاه میکنم و قربون صدقه اش میرم یهو تو فکرم میاد که عمدا اذیتم کرده همون موقع عکسو میبندم و تو دلم میگم بره به جهنم 

و این بزرگترین ایراد خلقتمه 

چرا نمیتونم تعادل داشته باشم

 احساساتی و مهربونم و همونقدرم  از خودراضی و مغرور

نتیجه اش شده بارها رنجیدن و رنجوندن و  شکستن دل خودم و دیگران

2369

وزن امروز 65.8

روز سوم


2368

گر برکنم دل از تو و بردارم از تو مهر

آن مهر بر که افکنم آن دل کجا برم

حافظ

2367

از صبح حدود 800 کالری خوردم بیشتر هم اشتها نداشتم چون حالم خوب نیست 

1 گوجه و هویج و سیب بخورم تا معده پر بشه و یه چای سبز و دیگه خوردن امروز را تعطیل کنم و دیگه بشینم به کثافت بودن این دنیا لعنت بفرستم

روز دوم

2366

وزن امروز 66

حال و حوصله درست حسابی ندارم و دیشب هر چی دم دستم بود خوردم امروزم احتمالا همینطوره ولی امیدوارم بدون برنج طاقت بیارم

2365

بالاخره نوشتم ولی اتفاق عجیب و خنده دار اینه وسط نوشتن این مطلب و برای اینکه از نوشتن فرار کنم یه مقاله انگلیسی بی ربط ترجمه کردم.کاری که قبلا نه علاقه دلشتم نه اصلا لازم بود

یعنی همونطور که اگه بخوام کاری را بکنم زمین و زمان را بهم میریزم  خدا نکنه  نخوام کاری را بکنم 

2363

منتظرن تا مطلب جدید را بنویسم. و براشون بفرستم 

میگم دارم روش کار میکنم ولی خیلی گرفتارم و کند پیش میره 

 خبر ندارن رو مبل لم دادم و آهنگ گوش میدم  چت میکنم یوتوب میبینم اینستا عکس میزارم تخمه میشکنم و فوتبال میبینم کتاب میخونم  جدول حل میکنم گریه میکنم  وبلاگ مینویسم روزی 10 ساعت تو گوگل مپ بالا پایین میکنم و پلن سفر جدید را میچینم 

خلاصه هر غلطی میکنم ولی مطلب اونا را نمی نویسم 

آخه منی که حتی انشای مدرسه را میپیچوندم چه به نوشتن

2362

وزن امروز 65.9

بعد 2 روز پرخوری بازم خوبه

از امروز حذف برنج را دارم و شیرینیجات کمتر

هرچند این چند وقت حتی دیگه عسل هم نمیخورم و فقط روزی یکی دو تا قند و چند تا خرما و مویز و یکی دو تا بیسکوییت میخورم ولی کم میکنم و بیسکوییت و قند را حذف میکنم

یعنی بوی پلو تو خونه بپیچه و من نخورم تصورش هم برام وحشتناکه 

 واسه این چند کیلو اضافه وزن ناقابل ارزش داره زجر بکشم؟

ولی وقتی یادم که میفته همین چند کیلو به زانوهام فشار میاره و بدنم را سنگین میکنه انگیزه ام زیاد میشه 

حالا هر دفعه یه قاشق ته دیگ پلویی میخورم که از هوس نمیرم

ناهار امروز تخم مرغ پخته و گوجه

عصر هم نون پنیر و خرما و سیب 

روز اول

2361

یادم نیست چند ساله بودم یادم نیست اینجا بودیم یا اصفهان 

فقط یادمه پدر مادرم درباره یه خانواده صحبت میکردن که شاید فامیل بودن یا همسایه یا دوست 

 نمیشناختمشون

من صدا را از اتاق دیگه میشنیدم 

مامان داشت می گفت اون دخترشون که اسمش هما بود عاشق شد

 و همون موقع کلی سوال اومد تو ذهنم

هما چند ساله است؟ چه شکلیه ؟عاشق کی شد؟ بعد اینکه عاشق شد چی شد؟الان چیکار میکنه؟ اصلا عاشق شدن یعنی چی؟

هنوزم نمیدونم هما کی بود ولی دیگه میدونم عاشق شدن یعنی چی و چرا اون روز ما مان با افسوس درباره هما حرف میزد


2360

و عشق  تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد ،
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن

سهراب

2359

پنج شنبه های خوشگل پاییز باید تهرانگردی کرد ولی امسال اصلا دوست ندارم از خونه ام بیام بیرون

تلاش برای انتخاب و پوشیدن لباس اولین و سخت ترین کاره

چقدر انرژی میزاریم تا رنگ شال و مانتو و شلوار و کیف و کفش را ست کنیم حالا خرید هر کدوم از اینا قدر انرژی گرفته بماند

حالا این مجموعه چی باشه که هم مد روز باشه هم مناسب سن باشه هم تو محل آدمو بد نگاه نکنند هم اگه همکارامو دیدم مجبور نشم خودمو قایم کنم و هزار اما و اگه دیگه

حالا از خونه بیا بیرون از در خونه که میزنی بیرون انواع و اقسام آدم پرت و پلا و فضول و مسخره و هیز و ...ببین و باهاشون بجنگ تا وقتی که با کوهی از آلودگی تصویری و انرژی منفی برگردی خونه

حوصله ندارم از بقیه مشکلات بیرون رفتن بگم چون الان تنبل ترینم و در حال حاضر هیچ کجای تهران به اندازه این خونه نقلی بهم آرامش نمیده 

2358

هفده هجده سال پیش یکی از همکاره ای مجرد را به یکی از پسرهای فامیل معرفی کردم و رفتن خواستگاری و این اولین و آخرین باری بود که از این غلطا کردم 

الان که فکرش را میکنم میبینم. دختره چقدر عاقل بود که جواب رد داد.

2356

وقتی مادرهای بچه ها ازم تعریف میکنند و میگن چقدر خوشحالن بچه شون تو کلاس من افتاده از ذوق دلم ضعف میره 

خوشحالم که تو این ماموریت جدید که دنیا بهم داد کم نیاوردم و تونستم مثل قبل بالا بمونم

متشکرم

2355

چهارشنبه عزیز چقدر امسال دوست داشتنی شدی

تمام  روزهای سخت هفته را به امید رسیدن تو طی میکنم

امروز هم برای اینکه عزیزتر باشی و بیشترخوش بگذره از مسیرهای جدید رفتم مدرسه و برگشتم 

بعد چند روزگرسنگی کشیدن  یه ناهار توپول خوردم و 

با دوست سرما خورده عزیزم گپ زدم و کلی خندیدیم

تا شب هم کارای دوست داشتنی میکنم و عیش امروز را کامل میکنم 




2354

تو که رفتی واسه من جای آشتی که نزاشتی

کاش از اول گل عشقو توی قلبم نمی کاشتی

یه بهونه که دوباره با تو باشم که ندارم

این تو هستی  که بیای با یه بوسه واسه آشتی

هایده


2353

21 روز را با وزن 67.8 شروع کردم و با وزن 65.9 تموم میکنم

1.9 کیلوگرم کاهش وزن 

خیلی خوب نیست ولی خوبه!

دوباره شروع میکنم البته این دفعه جدی تر 

همچنان یک وعده ای بودن را ادامه میدم از جمعه هم برنج و شیرینیجات را قطع میکنم حتی خرما و کشمش (میمیرم) 

روز یست و یکم

بعدا نوشت:دوباره وزن کردم 65.6 بود 300 گرم هم مهمه!

2352

وزن امروز 65.9

خوبه

روز نوزدهم