دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

رفته بودیم کوه

 آقاجون گل سنگ نشونم داد و وایساد به خوندن گل سنگم چرا یادم نمیاد صدای خوندنش چطور بود 

بعضی وقتا فکر می کنم هیچ وقت همچین کسی تو زندگیم نبوده و همه چی فقط یک خواب شیرین بوده

دختر خاله ام ویدئوی که نوه ی عمه ی پدرم گذاشته را لایک کرده و مغزم سوت کشید وقتی فهمیدم اینا همدیگه رو فالو می کنند

 دارم فکر می کنم این دو نفر کلا چند بار تا حالا همدیگه رو دیدند 

 آخرین بار که دیدند حدودا ۲۰ سال پیش  و در یک مجلس ختم بوده و اون موقع دخترخاله ی من  یه بچه ده دوازده ساله بوده و  نوه ی عمه ی پدرم  یه خانم جوون بوده که یه بچه ی کوچیک زرزرو داشته و احتمالا نگاه هم بهم نکردند و خلاصه ارتباط بی ربط فامیلهای ما در اینستاگرام روز به روز گسترده تر و ترسناکتر میشه

من خسته اون نا امید ولی همون چند کلمه قربون صدقه اول صبح حالمون را خوب می کنه و زندگی همینه

هایدا مدتی بود سقف سفارشش را گذاشته بود ۷۰ تومن و زیر این مبلغ را نمیاورد دو سه بار سر همین بیخیال ساندویچ شدم و حالا قیمتا جوری شده که همون سفارش میشه ۸۰ تومن و من سعی می کنم در این زندگی نکبتی دلمو به همین چیزا خوش کنم و بخندم به ریش این روزگار تا از پا در نیام