یه سفر بارونی
تو یه شهر کوچیک زندگی کنم و یه خونه حیاط دار و یه اصطبل و اسب داشته باشم
پیاز ترشی با نون پنیر
یه خونه کنار یکی از مادی های اصفهان
قربون خودم برم
س..خشن در طبیعت
صبح جمعه ی پاییزی
از خواب بیدارشم
هوا گرفته و تاریک باشه
صدای قطره های بارون را بشنوم
که به سقف حیاط خلوت می خوره
روزی که همه مردم
در حال و جنب و جوش و کار هستند
من رو تختم لم دادم
و به کارهای نکرده حتی فکر هم نکردم
امروز را تعطیل کنم
البته گلوم بیشتر خواست