دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

آخرین روز ۴۶ سالگی ام یکی از هیجان انگیز ترین روزهای زندگیم شد 

و من همچنان در تعجبم از دل و جسمی که با بالا رفتن عدد سن روز به روز جوان تر میشه

فال این هفته میگه

«از دوستی مدتهاست بی خبرید اما مدام به او فکر می کنید، بیش از این وقت تلف نکنید با او تماس بگیرید او هم منتظر تماس شماست»

 ولی مغزم میگه به اعصابت گند نزن 



من  آدم این مدل حال های خوب نیستم و این خوشی را نمی خوام

من  دلتنگم 

دلتنگ خودم، دلتنگ عشقی که دیگه قلبم را گرم نمی کنه، دلتنگ حال خوشی که با غم اون عشق داشتم و یک روز شاید خیلی زود به خودم برگردم 

 


آخر این سرگردانی کجاست 

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

بارون اصفهان خیلی چیزا را با خودش شست و برد 

بعد قدم زدن زیر اون بارون یه آدم دیگه شدم 

نشد بیایی عاقبت 

رضا ملک زاده

همه چیز می تواند مرا خوشحال کند، اما هیچ چیز نمیتواند غم مرا ببرد.

هانریش بل

به اینا میگم با اونام 

به اونا میگم با اینام 

و از دست همه راحتم