باید خودم را ببرم خانه
باید ببرم صورتش را بشویم
ببرم دراز بکشد
دلداریاش بدهم، که فکر نکند
بگویم که میگذرد، که غصه نخورد
باید خودم را ببرم بخوابد
" من" خسته است
علیرضا روشن
منو ببخش
وقتی نیستی
شماعی زاده گوش میدم و
نادر ابراهیمی میخونم
و دلم خنک میشه
دو زو سز تز دازا رز مزم
و چه زیبا گفته نادر ابراهیمی،
"عشق، تن به فراموشی نمی سپارد ، مگر یک بار برای همیشه .
جامِ بلور ، تنها یک بار می شکند .
میتوان شکسته اش را ، تکه هایش را ، نگه داشت .
اما شکسته های جام ،آن تکه های تیزِ برَنده ، دیگر جام نیست . احتیاط باید کرد .
همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز .
بهانه ها جای حسِ عاشقانه را خوب می گیرند"
یه مرد ژنده پوش
که گونی پر از زباله را
با بدبختی
از پله های پل
می کشونه بالا
میتونه آدمو به خودش بیاره
جدا از زمان و مکان،
طراح بهترین لحظه های خوش زندگیم
خودم بودم
و خواهم بود.
تا چه کسی یا کسانی
شریک این لحظه های خوب باشند
جیرجیرک به خرس گفت دوستت دارم
خرس گفت الان وقت خواب زمستونیه
بعدا حرف میزنیم
خرس خوابید
اما نمیدونست
عمر جیرجیرک فقط سه روزه
با یه پسر ساده روستایی ازدواج کرد
با امکانات صفر ,
ظاهرا توقع زیادی از زندگی ندارند.
نوشته با خوردن بستنی
تو شب زمستونی
کنار همسرش
احساس خوشبختی می کنه
مادرش هم عمری اینجوری زندگی کرده
نه خونه درست حسابی
نه ماشینی
نه سفری
نه...
ولی زندگی عاشقانه بوده
فقط حیف ناراحتی اعصاب شدید گرفته!
زندگی دروغ نیست
خودمون را گول نزنیم
یاد دادن احکام محرم و نامحرم
برای پسرهای نوبالغ
و خجالت بعضی ها
و کنجکاوی بعضی دیگه,
سیستم آموزشی تهوع آور
غم و غصه دل رو تو میدونی
وقتی از بخت بدم حرف میزنم
چشام اشک بارون میشه تو میدونی
فریدون فروغی
مادرم تقویم نانوشته ای داره
پر از تاریخ تولد و فوت
و البته بیشتر فوت,
شمسی و قمری,
و انتظار هم داره
مثلا بنده
به عنوان یه نوه خلف
یادم باشه که فلان روز
سالگرد قمری
یکی از پدر بزرگ یا مادر بزرگهاست
غافل از اینکه
من در حد فصل فقط یادم مونده
به جز یکی از مادربزرگها
که روز سیزده بدر مرد
و فراموش نمیشه.
و در مورد پدر بزرگها
یکی در پاییز فوت کرد
و البته در ماه رمضان,
و این شد
بهانه برای داماد روزه خور ما
که هر سال یادآوری کنه
که پدر بزرگتون
اینقدر روزه گرفت تا مرد
و حرص مامانمو در بیاره.
در هر صورت
سالگرد یه مادر بزرگ و پدر بزرگمه
که در اثر لحظه ای غفلت و حواس پرتی
نفهمیدم مادرم کدوم را گفت
و تعجبم چرا سالهای قبل هیچ وقت
دو سالگرد هم زمان نداشتیم
یا داشتیم و من یادم نمونده
موقع خوردن خیراتی
با عذاب وجدان زیاد سعی کردم
هر چهار تایی را تو ذهنم بیارم
و امیدوارم
هر کدومشون که سالگردشون بود
این نوه ی حواس پرتشون را ببخشند
که موقع خوندن فاتحه روی آنها زوم نکردم
هرچند همشون منو خوب می شناختند
هنوز همون لبخند مضحک را داره
سوابقش را میخونم,
تقدیر نامه خوارزمی
گواهی نامه ثبت اختراع....
پژوهش در زمینه...
کم کم یادم میاد
میگفت می خواد خوارزمی شرکت کنه
میگفت داره اختراع می کنه
میگفت با ثبت اختراعش فلان می شه و بهمان میشه
ولی از نظر من یه تنبل بیکار بود
که تا لنگ ظهر می خوابید
و در جواب غرغرهای من
می گفت الان مغزم کار نمیکنه
و بیشتر حرصمو در می آورد
هر چی بود و هر چی شد
در نهایت هر دو به هیچ کجا نرسیدیم
هرگز انتظاری نداشته باش
هرگز فرضی نکن
هرگز درخواست نکن
هرگز تمنا نکن
تنها پذیرا باش
اگر قرار باشد٬
قطعا اتفاق خواهد افتاد
گاه آرزو می کنم
ای کاش برای تو پرتو آفتاب باشم
تا دست هایت را گرم کند
اشک هایت را بخشکاند
و خنده را به لبانت باز آرد،
پرتو خورشیدی که
اعماق تاریک وجودت را روشن کند
روزت را غرقه ی نور کند
یخ پیرامون ات را آب کند .
مارگوت بیکل
به پیرامون خویش بنگر
همه چیز در حال تغییر است
درست مثل یک رودخانه
که می رود و می رود
و بعد تو می خواهی که
به آن آویزان شوی؟
جسارت می خواهد
نزدیک شدن به افکار زنی که روزها
مردانه بازندگی میجنگد
اما شبها
بالشش از هق هق های زنانه
خیس است