همین اول صبح حالم داشت بد میشد و یه عالمه غصه میخواست بریزه تو دلم ولی صدای نماز خوندن مامانم آرومم کرد
و یادم آورد که خیلی چیزا دارم که باید قدرشون را بدونم
بیخیال نداشته ها
سالها بود که همسایه مادربزرگ را ندیده بودم
چشمهای پیرزن کمسو شده و اول منو نشناخت وقتی مادرم منو به اسم صدا زد و گفت ساکهای عموقزی را کمکش ببر منو شناخت
زمان بچگی با یکی از دخترهاش که الان ام اس داره هم بازی بودیم
پیرزن کلی دعا کرد ازم پرسید ازدواج کردی گفتم بله گفت ننه الهی خوشبخت باشی همیشه
سریع خداحافظی کردم تا اشکامو نبینه
زندگی در شهر کوچک مشغولیات خودش را داره
اینقدر کار داشتم و مشغول بودم که هیچ وقتی تلف نکردم و به هیچی فکر نکردم
شبها از خستگی بیهوش شدم و صبح زودبا کلی کار روز را شروع کردم
روز هشتم
پدر و مادرم بدون اینکه نظرم را بپرسند به جواد نه گفتند چون تحصیلاتش پایین بودو من با یک دیوانه تحصیل کرده ازدواج کردم
مرسی که هستی
آهنگ "دستهای تو "داریوش را گوش میدم و به پروفایلها نگاه میکنم فقط با عکس یه نفر قلبم تند میشه
دیروز سرماخوردگی خیلی اذیتم کرد
امروزم نمیخوام خودمو زیاد اذیت کنم ولی اگه کارام تموم بشه استرسم کمتر میشه
ببینم تا شب چه میکنم
اشرف افغان و نادر شاه افشار در مورچه خورت مقابل هم قرار میگیرند
آخرین روزی که اومده بود مدرسه خوشحال بود
صبح زود از مشهد برگشته بودند با پدر و مادرش خداحافظی کرده بود و اومده بود مدرسه
امروزکه اومده مدرسه دیگه پدر نداره و کز کرده نشسته اینجا
21 روز اتلاف وقت خوب پیش نمیره ولی بدم نیست
دیروز تو مدرسه کتابی که میلاد آورده بود درباره تاریخ افغانستان را خوندم بعد هم که تهرانگردی و عصر هم تا شب مهمون بازی داشتیم و تقریبا کار دیگه ای نمیشد کرد
از صبح هم دارم عکسامو دسته بندی میکنم
روز دوم
صبح که صورت پف کرده ام را دیدم فک کردم آلو اسفناج دیشب بهم نساخته
عطسه ها که شروع شد گفتم امان از این حساسیت فصلی
و حالا که گلو درد هم گرفتم فهمیدم سرما خوردم و حوصله دارو خوردن هم ندارم فردا خودمو میبندم به دمنوش پونه
پیاده روی امروز عالی بود از پل ری تا خیابون امیر کبیر
از باغ سپهسالار تا لاله زار و منوچهری و نوفل لوشاتو و جمهوری
بعدم مثل خرس گرسنه رسیدم خونه و تا همین چند دقیقه پیش در حال خوردن بودم و وزن اضافه شد که کم نشد
ولی حالم خوب شد
مدرسه ژاندارک متواضع و باوقار اون گوشه نشسته بود
سردر کوچه زواریان لاله زار چه دلبریها که نکرد
دوستهای امروزم باشکوه بودند
لطفعلی خان در دوره صفوی سردار مشهوری بوده و درکرمان مقابل محمود افغان جنگیده
چقدر تاریخ ایران پیچیده است
دیروز تا 6 عصر فقط خوردم و خوابیدم و بعد از مدتها چند ساعتی تلویزیون دیدم
با سریال در پناه تو رفتم به زمان جوونی و شباهتم با خانم افشار که تو دانشگاه برام دردسر شده بود
اون موقع فکر میکردم حتما در آینده یکی مثل محمد عاشقم میشه !
وخبر نداشتم که فقط ازدواجم با یه دیوونه شبیه داستان سریال میشه
6 به بعد همه چی خوب پیش رفت و همه کارها انجام شد
ولی بی حوصلگیم همچنان برقرار بود
امروز به تلخی دیروز نیستم
پیاده روی صبح سرحالم کرده
روز اول
بازی که تو گوشی داشتم باز نمیشه حوصله دانلود بازی جدید ندارم
آدامس هم ندارم
به شدت دلم سیگار میخواد
21 روز اتلاف وقت را دوباره شروع میکنم از همین امروز
تعطیلات عید بهترین وقت برای اتلاف کردن یا نکردن وقته
روز اول
الان یادم افتاد که امروز روز بیست و یکم هست
نتیجه خوب بود
ولی تجربه نشون داده بعضی از عادتهای من 21 روز که هیچ بعد از 21 سال هم ترک نمیشه
10 روز روزه افکار منفی هم که دیروز تموم شد و نتیجه اون خیلی بهتره چون میدونم در شرایط عادی برنمیگرده مگه پریود باشم یا خبری ,عکسی,پیامی برسه و دوباره همه چی را یادآوریم کنه
روز بیست و یکم
دو تا عکس فرستاد گفتم قشنگه بازم فرستادبعد آی دی تلگرامشو داد گفت اونجا راحت تر میشه حرف زد گفتم حرفی نداریم بزنیم برای تبادل عکس همین جا خوبه تلگرام لازم نیست
عکس بلیط سفرشو گذاشته خانمش کامنت داده عزیزم منتظرتم اینم نوشته فدات بشم
میگفت بی بی زیبا وقتی بچه بوده از بس گریه کرده چشمش کور شده
حالا منم از بس گریه کردم دارم کور میشم
همه چیو تار میبینم مثل وقتایی که خوابم میاد
مثل اینکه این چشمهای عقابی بالاخره ضعیف شدند
دیروز معمولی بود
صبح رفتم أرایشگاه خوشگل کردم
ظهر آهنگ ye del mira دانلود کردم
تنها آهنگ هندی که دوست داشتم
دوست داشتن در حدی که یه شبانه روز میتونم گوش بدم
عصر فیلم آواز زیر باران را بالاخره دیدم
ولی در کل دیروز بیشتر میرفتم تو فکر
شبم که با یه دوست دردل میکردم دوباره اشکم در اومد
در مورد آقایون یکمی حال و احوالم خطرناک شده اصلا حوصله شون را ندارم و احساسشون هم دیگه اصلا برام مهم نیست چون فکر میکنم ندارند
البته مثل همیشه یک نفر این وسط استثناست ولی حتی از شدت استثنا بودن اونم کم شده
مگه چقدر برام وقت گذاشته چقدر سعی کرده تنهاییمو پر کنه
چقدر احساسم را فهمیده
عشق کیلو چند تا کی میخوام به این حماقت ادامه بدم
چرا باید خودم را محدود کنم چرا باید تنها بمونم
اون پسر هزار مدل زبون میریزه که یه بار باهاش برم بیرون اون وقت من این گوشه نشستم به یه عکس زل زدم و منتظر یه سلامم
یه روز مسخره دیگه که حتی حوصله خودمم ندارم
یک روز پر مشغله
خیلی خسته ام ولی حالم خوبه چون وقت نکردم به هیچی فکر کنم
دوباره چشمم به عدد 63 ترازو روشن شد اگه بتونم تا یک هفته دیگه 62 کنم خوب میشه
هنوز اونجوری که دلم میخواد نتونستم تو اسفند تهرانگردی کنم
از شنبه شروع میکنم
پیام داده میگه تو عید تور تهرانگردی بزار
یعنی برای سر حرف باز کردن چقدر فکر میکنه این بشر!
فکر کنم باید برای اینم سن و سال را اعلام کنم
روز نوزدهم
گفتم تغییر کردی دلم نیومد بگم ضعیف تر شدی
عکستو نگاه میکنم و به خودم میپیچم
چرا هیچ کاری نمیتونم بکنم
چی میشد اگه میشد
همین کله سحری" دل ای دل"گذاشتم و فاز شاد برداشتم
دیروز با تمام تلخیش بدون هیچ تلاشی برای خوب کردن روزم به خوبی طی شد
روزای بی احساس را زیاد دوست ندارم عادت کردم هیجان داشته باشم قلبم تند بزنه چه برای غم و غصه چه از خوشحالی و عشق خب اینم یه جور بیماریه
دیشب یه خواب دیدم که یکی تو خوابم بوده و حالا میخواد یادم بیاد ولی حوصلشو ندارم
هر کی بوده و خوابه هر چی بوده چیکارش کنم
آخ آخ رفت رو شماعی زاده جای ممسی خالی!
دیشب با گردو یک نتیجه مهم از زندگی گرفتیم
زنی مثل من شاید بتونه دوست و هم صحبت و رفیق خوبی باشه. ولی برای همسری مناسب نبودم و نیستم و کاش گردو ازم یاد نگیره
برای مرد به معنای گند ایرانی باید خانم قری باشی تا همسر مناسب باشی و چقدر خوشحالم که همسر مناسبی نیستم
الان دغدغه من اینه قبل اینکه اون خونه خرابه را بکوبند ازش عکس بگیرم و دغدغه دختر عمه ام اینه که برسه شیرینی عیدش را بپزه
خب چرا انتظار دارم زندگیمون شبیه باشه
هر زنی حتی من توانایی پخت و پز و شست و شو و بدوز و بباف را داره ولی آیا هر زنی میتونه مثل من دیوانه باشه؟
هر وقت خواستم از خودم دور بشم نتیجه خیلی بد بوده خیلی بد
سن و سال هم نتونسته زیاد تغییرم بده و فقط ریشتر دیوانگیم کمتر شده
راه رونده در اسفند روز هجدهم را شروع میکند با کلی عشق و احساس خوب
" من به دنبال نگاهی هستم که مرا از پس دیوانگیم می فهمد"
از اینکه مامانم با هر کسی که بچه طلاق گرفته داره همذات پنداری میکنه بدم میاد
چرا زندگی من با زندگی اون پسرک معتاد باید مقایسه بشه یا زندگی اونی که به خاطر هوس بازیش زنش طلاق گرفت و رفت چه شباهتی به زندگی من داره
تو این هوای بارونی و روز غمگین چطور آهنگ شاد گوش بدم
صبح خبر فوت پدر یکی از بچه های کلاس اومد
یک ساعت دیگه باید مجلس ختم یکی از فامیل برم
صبح با دوستی که پدرش را از دست داده حرف زدم
دلتنگی و غصه خودمم که داره بیداد میکنه
فکر منفی نه ولی دوست دارم امروز تو حال خودم باشم و هر حالی که دلم خواست بگیرم
روز هفدهم
روز هفتم
کلاس چهارم یا پنجم بودم با دوستم از مدرسه میرفتیم خونه
یکی اومد با دست یا پا زد به باسنم برگشتم دیدم پسر فلانی داره فرار میکنه همونایی که بیست چهار ساعته تو مسجد بودند.یه بلوز سبز فیروزه ای پوشیده بود
ظهر که خوابیده بودیم میترسیدم و احساس میکردم تو هال یکی هست و داره با اون سیم مهتابی که آویزون بود بازی میکنه
رو بالشی مون همون رنگی بود و تا مدتها ازشون متنفر بودم
از اون پسر و خانواده اش و م...دی ها هم متنفر شدم
تلگرام و اینستاگرام و توییتر را بالا پایین کردم و خبری نبود
از تو کوچه صدای دزدگیر اومد رفتم سر پنجره که وسط این بیخوابی حداقل دزد بگیرم که اونجا هم خبری نبود
فقط صدای بارون دلخوشی این شب زنده داری شده
از اون شبا بود که از خستگی خوابم نبرد
به پروفایلت که نگاه میکنم دوست دارم آهنگ یاروم یاروم میلاد درخشانی را گوش بدم
البته الان که "ای قشنگ تر از پریا" گوش میدم و وبلاگ مینویسم ولی از این به بعدموسیقی متن پروفایلت یاروم یاروم باشه
اسم سرخ پوستیت هم" کم حرف دوست داشتنی" باشه
راه رونده در اسفند
اسم سرخ پوستی من باید این باشه
پیاده روی های اسفند و فکر کردن و نگاه کردن به آسمون و درختها و در و دیوار شهر و مردم و خلاصه خستگی های اسفند را دوست دارم
فکرهای ناراحت کننده میاد و زود میره و یه وقتایی هم میشه بغض و چند قطره اشک
ولی گوش شیطون کر و چشم حسودها کور و بزنم به تخته و بقیه این حرفها حالم خیلی بهتره
قرار نیست هر روز تو دلم عروسی باشه و از شدت عشق پروازکنم همین که بتونم زندگی معمولی خودم و گردو را اداره کنم راضی هستم حالا یه روزایی هم خیلی سرخوش و شنگول باشم چه بهتر
خریدها داره تموم میشه و چند تا کار کوچیک برای عید مونده که تا جمعه باید تموم کنم و بعد فقط راه رفتن و عکس گرفتن و کیف کردن
نوشته حتی آهنگی که گوش میدید حالتون را جذب میکنه پس غمگین گوش ندید و نتیجه این شده که این وقت شب دارم شهرام شب پره گوش میدم
روی اسم سرخپوستیم باید بیشتر فکر کنم
کف پاهام درد میکنه از این همه راه رفتن و زندگی یعنی همین
روز شانزدهم
روز ششم روزه
امروز وقتی پشت تلفن فوت پدرش را تسلیت میگفتم هردو نیاز داشتیم همدیگرو بغل کنیم و تمام غم این دنیا را اشک بریزیم
امروز خیلی خوب نبود فکرم درگیر چرت و پرت بود مثلا وقتی میخواستم هفت سین را بچینم یادم افتاد که دو نفر باید سالشون را تنهایی تحویل کنند یکیشون چقدر برام عزیزه و از یکیشون چقدر متنفرم ولی برای تنهایی هر دو غصه میخورم
خدایا چرا این دنیا اینجوریه
عصر برای ....پیام دادم و.... و حالم بهتر شد
فیلم باغ سنگی را دیدم
این مدل فیلم دیدن هم برنامه جدیدم شده و فکر کنم طبق معمول از حد بگذرونم که البته ایرادی هم نداره
روز چهاردهم و روز چهارم روزه