میدونی تا حالا چند تا از دوستام خواسته بودن منو ازت دور کنند ولی موفق نشده بودن
ولی گریه و خشم امروز.....
خیلی حرفها هست که نمیشه نوشت
"اون روزایی که برات سی دی مستر بین میزاشتم و غش غش میخندیدی چه خوب بود
یادش بخیر
اون موقع هم زندگیمون خوب نبود
ولی فکر میکردم بعدا همه چی درست میشه
و الان مطمئن شدم هیچی درست نمیشه "
این مکالمه من و تو بود قبل خواب و زود چشمامو بستم که اشکم را نبینی و خوابم برد و بعد با اون خواب عجیب بیدار شدم
به فال نیک میگیرم
با ناخن لاک زده داشتم میرفتم زیارت و پاهامو زیر چادرم قایم میکردم ولی میرفتم
نمیدونم تعبیرش چیه ولی بیدار شدم حس خوبی داشتم و سبک شدم
شاید ماجرا با چیزی که من فکر میکنم فرق داره
شاید بیخودی خودم را قضاوت میکنم
شاید...
تقدیر اینجوری بوده
دیگران باعث شدن
و از همه بیشتر خودم مقصرم
ولی حالا که سرنوشت منو کشوند تا اینجا منم تا آخرش میرم
هر چی شد به جهنم
یه وقتی شیرینت بودم
جاده شیراز
رنو پی کی
سال هشتاد و چند
آهنگ بارون شهره
همه چی رمانتیک بود ولی چند ساعت بعد جهنمی به پا شد
هیچ وقت نباید فکر کنم اشتباه کردم
طلاق و تموم کردن اون جهنم درست ترین کار زندگیم بود
"دل شیشه میلرزه مثل قلب من تو سینه
راستی کسی نبود قلب منو ببینه"
صبح از بس گیج بودم یادم رفت وزن کنم الان 66.7 کیلو هستم پس صبح حتما کمتر بودم
اتلاف وقتم افتضاحه و از شنبه تا الان نتونستم حتی یه ربع از وقتم درست استفاده کنم
اصلا تمرکز ندارم
امروز برم آرایشگاه و برگردم حتما میشینم سر یه کاری حتی اگه شده دیدن فیلم باشه
واقعا لازم دارم چند دقیقه هم که شده رو یه کاری تمرکز کنم
روز سوم
میگه فهمیده بودم با پدر گردو زندگی نمیکنید
شاید منتظره بگم که با کسی دیگه زندگی میکنم یا نمیکنم
منم هیچی نمیگم بمونه تو خماری
فضول
دیروز همه چی خیلی بد پیش رفت
هیچ کار مفیدی نکردم
فقط با 3 نفر که مشکل داشتن گپ زدم
میتونم دلمو خوش کنم که ثواب کردم
تا تونستم خوردم
وزن دیروزم 66.9
امروزم 66.9
روز دوم
بالاخره وقت 21 روز رسید
21 روز برای لاغری و ورزش و اتلاف وقت
حوصله رژیمای اینو بخور اونو نخور را ندارم
اگه تو این 21 روز یکمی هله هوله خوردن را کم کنم و غذا را یه وعده ای کنم این اضافه وزن کم میشه
ولی واویلا از این اتلاف وقت که فکر نکنم 2100 هم زورش بهم برسه
ولی چاره ای نیست شروع میکنم
وزن امروزم 66.6 کیلو بود اگه هفته ای 300 گرم کم کنم تا عید شدم 64
فردا هم غیرصبح که مدرسه ام و ساعتی که برای کار های خونه میزارم حداقل یک ساعت مفید باید داشته باشم و روزانه یه ربع ربع زیادش میکنم
اگه به 5 ساعت مفید برسونم فعلا ایده آله
به من نیاز داری چون بودنم بهت حس قدرت میده ولی تو هر چی دوست داری بار من میکنی و نباید حس تنفر داشته باشم
عزیزم مهربونم اسکل که نیستم
نمیخوام مثل همه گریه کنمِ
دیگه گریه دلو وا نمیکنه
قصه های پشت این پنجره ها
غمو از دلم جدا نمیکنه
گوگوش
چطوری اینقدر خودخواهید؟
چرا اینقدر عجیبید؟
چرا میخواهید زن را با پول و زور اسیر کنید؟
چرا نمیفهمید اگه قلب یک زن را مالک باشید اون وقت اون زن حاضره جونش هم براتون بده
حالم خیلی بده
جسمی و روحی
تو زندان بزرگی به اسم تهران گرفتار شدم
عشق لعنتی دوباره اومده سراغم
انگار داره آخرین ضربه ها را میزنه وهمچنان با ترکهای قلبم مدارا میکنم
میدونم یه روز حال این قلب شکسته خوب میشه
امروز زمستون غافلگیرم کرد و بالاخره سردم شد
یکی برام دردل کردو هر چی بدبختی تو دنیا هست بی پولی مستاجری طلاق دوری از فرزند بیکاری بیماری یتیمی و .... را برام ردیف کرد و حسابی حالمو گرفت ولی پیش خودم گفتم منم خیلی از همین مشکلات را داشتم و جون کندم و از پسشون براومدم دلسوزی و رحم هم اصلا بهم نیومده و همیشه باعث پشیمونی و پشت دست داغ کردن شده پس طبق معمول به جهنم
بدترین حالتش اینه که منو عو ضی و بی احساس میدونه
خب بدونه
حتما هستم یا شدم یا اداشو در میاررم ولی دیگه ترحم و مهربونی غدغن
خیلی وقته هیچ اعتقادی به روابط و معاشرت معمولی با آقایون ندارم
منی که حوصله گپ زدن با مادرم هم ندارم چرا باید برای کسی که تو زندگیم هیچ کاره است وقت بزارم
چقدر دلم میخواد فردا نرم مدرسه و حال مدیر را بگیرم حیف امتحان ریاضیه و بچه ها طفلک گناه دارن
دلم 21 روز میخواد یه سوژه براش پیدا میکنم
هنوزم وقتی یادم میفته تونستم سفرهای ایرانگردی را طبق برنامه تموم کنم قند تو دلم آب میشه
سخت بود پرهزینه بود خستگی داشت ولی خیلی لذت داشت خیلی زیاد
کاش برم تا ته ماجرای همه آرزوهام
میدونم به هر چی میخوام میرسم
حتی به هر کی میخوام میرسم
به هر کجا میخوام میرسم
من میرسم
باور کنم برای هیچ کاری دیر نیست
امروز دلم خواست همه هیاهوی دنیا را بزارم کنار و بیشتر به تو و تولدت فکر کنم
دلم تنگ شد بغضم ترکید و اون چند خط را نوشتم
دیگه گلایه ای از این دنیا ندارم
میگه دیروز بابک را دیده
نمیدونه این لحظه نه خودش برام اهمیت داره نه بابک نه رفیق بابک نه اون کتابفروشی و خاطره اش
و نه لحظاتی که برای این چیزا رفت
مدرسه بی نظم و مدیر احمق و بچه های درس نخون گیج
یک ساعت تحمل ترافیک
تحمل یک ساعت و نیم مجلس ختم
2 ساعت ترافیک برگشتِ
جارو و ظرف شستن و شام پختن
تحمل وراجی های یه دختر تنها
جر و بحث تو گروه
هماهنگی های کلاس خصوصی
تحمل ناله های مادرهای بچه ها
خستگی زیاد
بی انگیزه بودن برای ادامهِ
جسم بهم ریخته و دلواپسی
یک عشق بی سر و سامان
و یک دوست دروغگو که هر وقت که میخواد...میگه من برم به مامانم سر بزنم
خب این همه مشغله فکری چه بلایی سرم میاره