دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

654

-بابام رفت خونه مامان بزرگم ,سال دیگه که مدرسه ها باز بشه بر می گرده

که وقتی مامانم رفته سر کار و من از مدرسه بر می گردم ,تنها نباشم

-خیلی خوبه

حالا تابستان هم شاید ببینیش

-..............................................................

-خیلی چاق و بزرگه

-کی؟

-همین که مامانم داره تعریف می کنه,اگه ما چهار نفر دستامون را به هم بدیم

اندازه شکمش میشیم

-نه خاله مامانت میگه چاق نیست

-خاله,بنگاهی آدم را بوس می کنه؟

-چطور؟

-آخه  بنگاهی مامانم را بوس کرد 

-خاله جون به مامانت میگم وقتایی که می خواد بره پیاده روی تو را بیاره خونه ما 

vis-ta

653

شما چطور میتوانید بگویید که عاشق یک نفر هستید

در صورتی که هزاران نفر در دنیا وجود دارند

که شما به آنها بیشتر عشق میورزیدید,

اگر آنها را ملاقات میکردید؟اما هرگز نکردید

ما باید بپذیریم که عشق,

تنها,

نتیجه ی یک رویارویی ست

چارلز بوکفسکی

652

اردیبهشت اصفهان

651

-التماس شوهرش می کنه که طلاقش نده

نه مهریه می خواد نه خرج و نفقه و نه حتی خودشو

فقط اسمش توی شناسنامه اش بمونه


-نخواسته برای وام شوهر صیغه اش,ضامن بشه

مردک ترکش کرده


-باید دنبال خونه بگردند

صاحبخانه برای تمدید اجاره خانه,40 میلیون اضافه طلب کرده


-به شوهرش اعتماد نداره و برای احتیاط قرص هم می خوره

شوهرش همچنان ازش پسر می خواد 


-هنوز به خواستگارش جوابی نداده

یک محضر دار پولدار که زن اول را دق مرگ کرده

و زن دوم را هم از خونه بیرون کرده


-به دوست پسرش گفته برای همکارش که تنهاست

و با کسی دوست نیست یک کیس مناسب پیدا کنه

اونم شماره یکی از دوستاشو داده و کلی هم ازش تعریف کرده

دوستش با مسیج با دوست آقا قرار گذاشته و بعد که اومده و تعریف کرده

و  مشخصات طرف را داده معلوم شده آقا

خودش رفته بوده سر قرار

650

خنده در اوج عصبانیت

گریه تو اوج شادی

قهر در اوج عشق

بوسیدن تو اوج نفرت 

بندری گوش دادن در اوج دلتنگی

یه چیزیم میشه


649

احتمال مارس شدن بود

گشاد دادند

648

تو روح همشون 

647

دفتر خاطرات دخترای دبیرستانی

646

هر شب

وقتی از کنار پارک رد می شدم

زیر چشمی به نیمکتی که 

خانه موقت پدر و دختری شده بود

نگاه می کردم

دختر بچه هفت هشت ساله بود و

با مانتو و مقنعه مدرسه ,

روی دفتر کتابش خم می شد و

مشقش را می نوشت 

پدرش برای فرار از نگاه کنجکاو رهگذران

سر خودش را به چند تکه اثاثی که داشتند گرم می کرد

نمی دونستم چه داستانی دارند و

به خاطر روحیه ضعیفی که اون روزا داشتم

فکر می کردم کمکی از دستم بر نمیاد

و بهتر است کنجکاوی نکنم

و دورادور غصه می خورم

روز به روز بیشتر درگیر مشکلات خودم می شدم

بعضی شبا اینقدر تو فکر بودم که

سرم را بالا نمیاوردم و اصلا نمی دیدمشون

تا اینکه یه شب نگاهم افتاد و نیمکت را خالی دیدم 

امروز که از کنار اون پارک رد شدم

به دختر جوانی فکر کردم

که 14 سال پیش

شبهای سردی را

در این پارک صبح کرد

645

دلتنگی پیچیده نیست

یک دل

یک آسمان

یک بغض

و آرزوهای ترک خورده

به همین سادگی

644

دوستات رو درِ کیفت

یادداشت و خاطره نوشتند

همیشه از این کارا

بدم میومد

حالا نباید تو ذوقت بزنم

باید ابراز احساست هم بکنم


643

کاش درخت بودیم


642

اوشین و آدامس موزی.

ماشین مشتی ممدلی

دنده عقب که داره!

641

لحظه ی انفجارِ سرم را

تصور می کنم

640

آتش پر دود

برای ارسال پیام

639

انسانیت درونم را

زجر کش می کنم

637

چشمان زل زده ی

مردمان این شهر

636

مرگ مادر

در روز مادر

635

سرِ بی درد

634

بهرام که گور میگرفتی همه عمر

دیـــدی پدرت چه سرطانی گرفت

633

مادر بزرگ:همسایه یه توله سگ داره

صبح تا شب صدا پارسش میاد

تو آشپزخونه اش هم میره

دیروز از پنجره آشپزخونه صداش میومد

مردم دیگه نجس و پاکی سرشون نمیشه

 

نوه:آخــــــــــــی

مامانی میشه من برم ببینمش

-----

632

دو  خواهر جدید

معصومانه همدیگرو بغل کردند

و عکس گرفتند

مادر یکی

جانشین مادر اون یکی شده

حس گنگی داره این عکس

631

مشتری:فیلم رالی ایرانی دارید؟

فروشنده:نه,خارجیه؟

----

630

ظهر های کودکی

مورچه ها

از دستم در امان بودند,

اگر سرگرمی های امروز را

در اختیار داشتم

629

خوردن طالبی

کنار بخاری

628

مسافری از جنوب

تو میدان انقلاب منتظر تاکسی بود و

از بر بر نگاه کردن من تعجب کرده بود

بهش نگفتم که تو لیست دوستم دیدمش

627

دخترِ بابای مدرسه

خواستگار ندارد

626

اینم نتیجه ی

همذات پنداری با

مردم جنگل شروود

625

فهمیدم عروس همسایه قدیمی مون با 

نوه ی نوه دایی مادر بزرگم دوست هستند