عمه و عمو اومده بودند خونه ما
تو اتاق خواب و بالای تخت نشستند انگارکسی بیمار بود و به عیادت اومده بودند
یه سینی چای بردم و با عجله رفتم که میوه بیارم و بیام بشینم کنار عمه
داشتم فکر میکردم وای میوه نداریم چرا وقتی عمه زنگ زد که دارند میاند نرفتم میوه بگیرم و دوباره یادم افتاد که داریم و دیروز با اون فلاکت اون کیسه های خرید میوه را تا خونه آوردم
نگاهم که به سینک افتاد آه از نهادم بلند شد چقدر ظرف نشسته چرا وقتی عمه زنگ زد ظرفها را نشستم حتما نشستم سر این تلگرام لعنتی
اگه عمه بیاد تو آشپزخونه آبروم میره کاش ماشین ظرفشویی بود و تند تند توش میچیدم
بشقاب میوه خوریها را دادم به گردو و داشتم میوه ها را میشستم که احساس کردم صدای شر شر آب میاد
در کابینت را باز کردم و سیل آب ریخت بیرون
شیر را بستم و دستمال برداشتم که جلوی آب را بگیرم
دو تا چاه کف آشپزخونه بود و آب خیلی تند از دریچه ها پایین میرفت ولی حجم آب بیشتر میشد
من که شیر را بسته بودم پس این آب از کجا میومد
دیدم آب تا پذیرایی رفته
فرش پذیرایی را زدم بالا و با بدبختی آب را برگردوندم سمت آشپزخونه
زیر فرش یه خط زرد از رد آب مونده بود
لبه فرش را دوباره انداختم و داشتم فکر میکردم اگه کسی از روش رد بشه خیسی را حس میکنه
خدایا تو این وضعیت عمه از اتاق نیاد بیرون
الان میگه این دختر کجا رفت و چرا نمیاد پیش ما بشینه
آب توی آشپزخونه چرا کم نمیشه
اصلا چه کاریه
چرا از خواب بلند نمیشم
وقتی صبح زود بیدار میشم و دوباره میخوابم نتیجه اش همین کابوسهاست دیگه
مامان تعریف میکرد که انشاهای مدرسه را از روی یک کتاب از احمد کوشا مینوشته
کتاب از خودش نبوده و از یکی از بچه های فامیل میگرفته
اونم هر دفعه به مامان میگفته این کتاب ممنوعه است و نباید کسی بفهمه کتاب را از کجا آوردی
معلم مامان هم متوجه شده بوده که انشاهاش را از روی اون کتاب مینویسه
دیشب که دوباره این خاطره را تعریف کرد به فکرم افتاد تو اینترنت دنبال کتاب بگردم و بالاخره عکس روی جلد کتاب انشا چهارم دبستان از احمد کوشا را پیدا کردم
وقتی عکس را نشونش دادم اشک تو چشماش جمع شد و گفت آره خودشه
شاید یه لحظه تونستم مامان را به کودکی اش ببرم
پدرم اگه میدونست برای حفظ کردن آهنگهای مسخره اینقدر استعداد دارم اصلا تو ماشین آهنگ گوش نمیکرد
"میگفتی تویی که با من هم زبونی"
فاطی جون همیشه یه ماجرای خنده دار برای تعریف کردن داره
و اینقدر شیرین تعریف میکنه که هم خودش از خنده ریسه میره هم ما
یادم نمیاد از چه زمانی مجبورم کردند فاطی جون را عمه صدا کنم
عمه چه وقتایی که جدی و تلخ میشه چه وقتایی که از خنده ریسه میره برای من فاطی جون مهربونه
همینطوری که اشکامو پاک میکنم و دماغمو میگیرم پستهای آشپزی دختر عمه ام را لایک میکنم
به هر چی و هر کسی که بخوام می رسم
دو ساعت حرف زدیم
رفتیم به دوره قاجار
اطلاعات رد و بدل کردیم و کتاب معرفی کردیم
عکسها و آدرسها را برای هم فرستادیم
خاطرات گفتیم و خندیدیم
و خداحافظ خداحافظ
زندگی همینه
یه زمانی چند روز درگیر بودم و گریه و قهر و ...
چقدر خودمو اذیت میکردم
ولی شد شبا قبل خواب
چند ساعت
چند دقیقه
و حالا یه مکث چند ثانیه ای
و به جهنم و خلاص
بگو که عاشق منی
بگو دلت پیش منه
بگو یه چیزی که دلم آروم بگیره نشکنه
به من تو دلداری بده به من بگو که با منی
به من بگو غرورمو به خاطرم نمیشکنی
بگو که عاشق منی
فریدون آسرایی
راننده تاکسی جواد یساری گذاشته و حاضر نیست کمش کنه وکسی که خیلی باهاش رودرواسی داری بهت زنگ میزنه
"خسته ام من خسته ام من
مثل مرغ بال و پر شکسته ام من"
حسرت دیدن زمین به دلشون مونده
تو گوش هر بچه زمزمه میکنند همه خوشی ها اینجا هم هست
فقط برو زمین را خوب ببین
برای یکی یک سلام موجب شادی است
و برای دیگری نگاهی آرام
و برای شخص ثالثی که طالب تنهایی است
به هم نزدن تنهایی اش
هرمان هسه
چیزی تا صبح فردا نمانده
ماییم و صد قصه نخوانده
باید از شهر تیره بگریزیم
باید با قصه ها در آمیزیم
پالت
استوری اینستاگرام فضولا را از سوراخشون میاره بیرون
دارم رادیو چهرازی گوش میدم
صدای کلاغ حواسمو پرت میکنه میرم پشت پنجره ببینم چرا کلاغ این وقت شب غار غار میکنه
صدای کلاغ از تو هدفون میاد
مرگ یه بار شیون یه بار