از خلقت میگه و کائنات
صدای آهنگو زیاد میکنم
"شب تاریک و قحطی ستاره..."
لبخند تو میاد جلوی چشام
"بارون نمیاد اینجا مرتضی"
محبت میکنه
میخندونه
سرگرم میکنه
نصیحت میکنه
شوخی میکنه
احترام میزاره
شاید گذشته خودش را
به یادش میارم
شاید میخواد آینده روشن را
نشونم بده
روحم به روحش گره خورد
فرشته ی نجات این روزام
فقط میخوام نباشم
من مسیر ناگزیر زنده رود
قویترین و دائمی ترین میدان مغناطیسی
تا دیروز همش روی سر و کله هم بودند
از سر و صداشون کلافه شده بودم
حالا یکیشون این طرف پنجره
و یکی دیگه اون طرف نشسته
ساکت و بهم پشت کردند
دلم گرفت
عشق مثل چشمه نور میمونه
این بستگی به محل شما و آینه وجودتون داره
که چقدر میتونه ازش برداشت کنه
میتونید توی سایه باشید و
تصویر مبهمی از نور داشته باشید
میتونید زیر سایه یه درخت باشید و
نسیم خنک بهتون بخوره
یا حتی میتونید تو یه زندان باشید و
فقط یه روزنه کوچیک ازش ببینید
برای یه نفر همه دنیاست و
برای یه نفر دیگه فقط یه روزنه است
چونان صاعقه بر من فرود آمدی
و دو نیمم کردی
نیمی که دوستت می دارد
و نیمی دیگر
که رنج میبرد
به خاطر نیمه ای که
دوستت میدارد
این دیوونگی را ازم نگیر
چیدمان خاطرات افقیست نه عمودی
تیر چراغ برق کوچه مادر بزرگ
بازتاب تیله های رنگی
لعنتی حداقل شبا فکر کن و غصه بدبختیاتو بخور
گردو
ببخش اگه من اینقدر گره کورم
ذوق مجازی
ذهنی که
از مسایل عدسی میره چغازنبیل و سیلک
روش های مخر ج مشترک رو به خورش کرفس اضافه میکنه
در گذشته استمراری میره کنسرت گوگوش
نق میزنه چرا تو فریزر بستنی نیست
یاد تلفن دیروز میفته و نیشش باز میشه
خمیازه میکشه و حوصله رو کم کنی نداره
میره گوشه ی نقش جهان و اشک میریزه
روح آواره ی من بعد از من
کولی در به در صحراهاست
می رود بی خبر از آخر راه
همچنان مثل همیشه تنهاست
گوگوش
آدم ها با یک چمدان در دست می آیند
بساطشان را در زندگیت پهن می کنند،
تاثیر مثبتشان را میگذراند،
آنقدری که دیگر نمی توانی حتی به نبودنشان فکر کنی چه برسد به حذفشان...
آن گاه از همان جایی که آمدند و سلام گفتند دقیقا از همان محل آشنا، چون غریبه ای ناآشنا خداحافظشان را می گویند و می روند...
تو می مانی و دنیایی از تاثراتی که زندگیت را تحت تاثیر خودش قرارداده و باعث بهبود حالت شده...
اما حذف کردن آدم ها گاه دست خودت نیست،
گاه روزگار آن ها را از زندگی تو حذف می کند هرچند در قلبت ماندگارند،
در یادت می ماند خاطراتشان،
حضورشان را معنادارتر میکند گذر زمان برایت،
تازه بعد تر میفهمی که بودنشان همانقدر خوب است که نبودنشان...
بعضی آدم ها از اساس بودنشان خاص یک برهه خاص از زندگیت هست،
نباید بر همیشگی بودنشان اصرار کرد،
اما آنقدر برایت
در قلبت
در یادت
در دلت ماندگار می شوند که در نبودشان هم برایشان بهترین آرزو را داری...
بعضی آدم ها بی دلیل عزیز می شوند و بی دلیل هم روزگار حذفشان میکند...
من اینطور آدم ها را دوست دارم،
زندگیم را معنادار می کنند
و حضورشان هرچند کوتاه اما لازم و مفیده
یک روز سرانجام با تو
وداعی آبی میکنم
میدانم
روزی از من خواهی پرسید
مگر وداع هم رنگ دارد
آن هم به رنگ آبی
من در جواب تو
فقط چشمانم را میبندم
سالی که بر من و تو گذشت
فقط 365 روز نبود
جمعهها را باید دو روز حساب کرد
احمد رضا احمدی