دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

769

از یه جایی به بعد

 فقط یه حس داری

حس بی تفاوتی

نه از دوست داشتن ها خوشحال میشی

و نه از دوست نداشتن ها ناراحت

  علیرضا روشن

768

گردو:پروفایل بابای پرگل را پیدا کردم

ولی چرا فامیل بابای پرگل

با خود پرگل فرق داره؟

من:از کجا می دونی

بابای پرگل هست؟

فکر کنم مامانش طلاق گرفته باشه

گردو:آخه برای پرگل نوشته بود دختر گلم

مامان پرگل هم جدیدا فامیلش را عوض کرده

من:چی گذاشته؟

گردو:فامیل همین آقا

من:عکس این آقا را ببینم

......

من با خودم:این پسر جوان؟!

شاید شوهر خواهر پرگل باشه

پس چرا فامیل مامانش عوض شده؟!

گردو:اصلا ولش کن

من:آره مامان اصلا به ما چه

767

دروغ که حناق نیست

766

ایمانِ نداشته ام را

به مکه می برد

763

آخرین جمعه ی تابستان

762

هیچ کس نمی فهمد که

برخی از افراد

انرژی بسیار زیادی را

فقط صرف این می کنند

که عادی باشند

761

بی وفا هستم

760

سه شنبه ناخن نگیر

759

جهش از

هایده به

دافت پانک

وای نات؟

758

دنده عقب میرم 

757

حس یک  معلم بازنشسته را دارم

756

هیچی درست نمیشه

فقط

به درست نشدن

عادت می کنیم

755

از پلکان ابر

بالا می رفتم؟

یا

از سُرسُرهِ خاک

پایین می آمدم؟

تنها

تنهایی

به یادم مانده است!

محمدعلی بهمنی.

754

تو

فرض کن عاشقم نبوده ای

من هم خیال می کنم

بوسه ات را بر لبانم در خواب دیده ام

و لمس انگشتانت بر اندامم

توهمی شاعرانه بوده است

حالا دیگر تو به زندگی ات برس

من هم به بی کسی ام

753

امروز

همه جا تعطیل است

سرم اما شلوغ است 

دارم به تو فکر می کنم

شمس لنگرودی

752

سلین: می دونی ترس پنهان من

توی رابطه با هر مردی چیه؟

که همه شون می خوان از من یه زن خونه دار بسازن


جسی: هیچ کس هیچ وقت نمی تونه همچین کاری بکنه

بهت قول میدم آسونتره اگه کسی بخواد کله ات را بکنه توی تستر 

تا اینکه تو را تبدیل به یه زن خونه دار صرف بکنه

befor midnight

751

شیطان درونم عصبانی شده

750

شبهایی که خونه مامان 

می مونم

به شکل عجیبی اصرار دارم کنار اپن آشپزخانه بخوابم 

و دیشب وقتی به درخت چنار پشت پنجره نگاه می کردم

دلیلش را فهمیدم

قبل از خراب کردن خانه قدیمی,

اتاق من و جایی که شبها می خوابیدم

با کمی اختلاف ارتفاع,

همین قسمت از ساختمان و با همین چشم انداز بود

با این تفاوت که اون روزا پشت درخت چنار دیواری نبود

و ستاره ها چشمک می زدند

سند اتاق به اسمم نخورده بود

ولی بیشتر وقتم اونجا می گذشت

تعدادی کتاب درسی که اصولا خونده نمی شد

و تعدادی هم غیر درسی

که لابلای کاغذهای چرکنویس استتار شده بود,

یک مجله جدول,

تعدادی مجله فیلم که بهترین جا

برای مخفی کردن نامه های عاشقانه بود,

یک  تلفن نارنجی برای گپ زدن با دوستام,

یک تلویزیون سیاه سفید 14 اینچ که انتخاب کانالش در اختیار خودم بود,

یک ضبط صوت ناسیونال قدیمی,

تعداد زیادی نوار کاست قدیمی و جدید,

یک هدفون سفید رنگ تا بتونم هم شجریان گوش بدم هم اندی

بدون اینکه مامانم بهم شک کنه که خل شدم یا عاشق,

یک دستگاه لحیم کاری برای تعمیر سیم هدفون,

یک قاب گلدوزی شده دست دوز خودم

که گاهی مدتها بهش خیره می شدم و لذت می بردم,

یک قاب عکس سیاه و سفید از 5 سالگی ام با لبخند زورکی که به دیوار میخ شده بود,

عکس پسر خاله ی شهید شده ی مامانم که هیچ خاطره ای ازش نداشتم

و هر وقت با مامانم دعوام می شد شکایتش را به اون عکس می کردم

و شاید چند تا چیز دیگه

(حتما مهم نبوده که یادم بمونه)

محتویات اتاق بود

اتاقی آبی

با در شیشه ای بزرگ

که ظهرهای آفتابی زمستان

و شبهای مهتابی تابستانش

فراموش نشدنی بود

و ساعتهای خلوت قشنگی را اونجا گذروندم

749

عاریه

به ما نمیاد

748

آدمها هرگز کسانی را که دوست دارند

فراموش نمی کنند

فقط عادت می کنند

که دیگر کنارشان نباشند

747

روزهای بی خاطره

746

یا همیشه باش

یا هیچ وقت نباش

745

پدربزرگم

فیلسوفی عامی بود

و من

تنها مرید مکتبش

744

نه

به خودم امیدوار شدم

هنوز

لرزش های

چند صد هزارم ریشتر

ته دلم

حس میشه


743

 دل نازکم

742

پسرفت میتونه

باعث پیشرفت بشه

741

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

740

گفتومش برات خونه می سازوم از خشت و گل

  گفت اگه دوسوم داری جام بده تو خونه ی دل

دریا دادور

739

اون همه درس را برای دیگران که نخوندی

برای رشد خودت بوده که اثر مثبت هم گذاشته است.

همین باعث میشه که بچه های 10-12 ساله کلاس را

با دید اصولی تر و دقیقتری ببینی و بشناسی

(نه مثل یه معلم دیپلمه  )

مهم اینه که کارآئی بیشتری خواهی داشت

تدریس را من همیشه بالاترین حرفه میدونستم و میدونم

مهم اینه که با علاقه تدریس کنیم

همون علاقه به کار باعث میشه که

شاگرد ها بهتر باهات بر خورد داشته باشند

738

صبح جمعه ی پاییزی

از خواب بیدارشم

هوا گرفته و تاریک باشه

صدای قطره های بارون را بشنوم 

که به سقف حیاط خلوت می خوره 

737

فهمیدم

داماد خاله ام

بدرد بخور نیست

و دختر خاله ام

شوهر ندیده است

که اینقدر قربون صدقه ی

این تحفه میره