دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

47

هفت صبح,وقتی که نم نم بارون می اومد

دوستی که چند ماهی بود ازش بی خبر بودم

 بهم اس داد

از دلتنگی و بارون و خاطره ها و غصه ها نوشته بود

حتما خیلی دلش گرفته بود

باید بهش زنگ می زدم

 نزدم 

نباید اون حس رو ازش می گرفتم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد