دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

75

اون:برای .... رفته بودیم خواستگاری

من:آره.شنیدم.مبارکه.چه جور دختری بود؟

اون:خیلی لاغر بود.رنگشم پریده بود

من تو دلم:مگه (دور از جون!) رفته بودید گوسفند بخرید؟!

من:خب بعد ازدواج چاق می شه

اون:پدرش دیابت داره مادرشم ناراحتی قلبی

من تو دلم:شما هم ناراحتی مغزی

تو روحتون با این معیاراتون

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 05:04 ب.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد