دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

124

اولین بار بود که اینجوری سرما می خوردی

خودت به خودت می خندیدی که مثل پیرمردها گرم کن پوشیدی

خوابیدی و ناله می کنی و شلغم و لیمو شیرین می خوری

تا پیرمردی که خیلی مونده ولی کم کم داری سن خودت را باور می کنی


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد