ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
پدر بزرگم حکایتی تعریف می کرد از رفتن ناصرالدین شاه به سفر فرنگ
که سلطان صاحبقران اونجا میره توالت فرنگی و چون نمی دونسته باید چه کنه خیر سرش تو دستمالش کارش را می کنه و بعد می خواد دستمال را از پنجره بندازه بیرون که محتویات داخل دستمال رو سقف و دیوار پخش می شه
نوکر فرنگی را صدا می کنه و می گه من یک کیسه طلا بهت میدم که اینا را پاک کنی و صداشو در نیاری
نوکر فرنگیه می گه من دو برابرش را میدم تا بگی چطوری رو سقف ر...ی..دی
حالا شده حکایت مملکت ما