دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

178

آقای مسنی اومده بود شهر کتاب

چهره غمگینی داشت

موها و ریش های بلند سفید 

شبیه درویش ها بود

کشکول نداشت

کت و شلوار پوشیده بود

به  فروشنده گفت نوار قرآن دارید

فروشنده از یکی دیگه پرسید قرآن چیزی داریم؟

فروشنده جواب داد یک سی دی ترتیل داریم

درویش گفت نوار ندارید

فروشنده گفت نه

درویش گفت نوار فروشی کنار مسجد هم نداشت 

چهره اش غمگین تر از قبل شده بود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد