دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

196

اون موقع ها که مادر بزرگم از زمان قحطی تعریف می کرد فکرشم نمی کردم شاید بازم تکرار بشه و تو ذهنم آدمهای اون موقع را تصور می کردم که انسانهای بدبخت و احمقی بودند که شاید مستحق اون همه سختی بودند

یادم هم نیست مادر بزرگم چی می گفت فقط یادمه می گفت بچه به بغل و بچه به شکم از صبح تا کی می رفتم تو صف نانوایی

باید خوب گوش می دادم تا حالا که حماقتمون باعث شده مستحق هر بلایی باشیم بتونم از تجربیاتش استفاده کنم


نظرات 1 + ارسال نظر
باشماق جمعه 28 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:14 ب.ظ http://bashmagh.blogsky.com

اشتباه نکن احمقانه نبود که صبح تا شب تو این صف و اون صف ایستادیم برای ایستادن باید ایستاد
الان هم که خدا را شکر همه چیز هست ولی یک کمی گران اونم تقصیر خود ماست چون رفتارمون طوریه که همه فکر می کنن پولداریم نمونه ش نامنویسی برای حج عمره نمونه ش ثبت نام برای سکه نمونه ش این سفر های آنچنانی وقتی دو روز تعطیلی پشت سر هم می خوره
وقتی اینا رو می بینم فکر می کنم وضعیت هم آنچنان که فکر می کنیم بدک نیست فقط بی خودی داد می زنیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد