دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

198

یه بچه چهار پنج ساله دیدم

بچگی من

رنگ و فر موهاش

رنگ و حالت چشماش

حتی دندونای فاصله دارش

یه آبنبات چوی تو دهنش داشت و همش این طرف و اون طرف را نگاه می کرد

تا نگاهش به من افتاد و زل زد تو چشمام

دلم ریخت

نگاهی بود که خیلی وقت بود گم کرده بودم


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد