دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

201

دو ماهه بودی

شب ها تا صبح روی پای من می خوابیدی

یک شب تابستانی

من و تو تنها

چراغ خاموش بود

آروم آروم پا را تکان می دادم

لالایی می خوندم تا  بخوابی

نمی خوابیدی و نق می زدی

پنجره ها باز بود

نسیمی پرده را کنار می زد

نور چراغانی کوچه می افتاد رو دیوار

خانه یکی از همسایه ها عروسی بود

خواننده آهنگ امید را می خواند

ای گل رویایی ای مظهر زیبایی

خیلی دلم گرفته بود اون شب

هنوزم از اون آهنگ بدم میاد

امروز وقتی تو تاکسی شنیدم یادم اومد

نظرات 1 + ارسال نظر
سانی دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:45 ب.ظ http://koochehgard.blogsky.com

چرا من هروقت میام اینجا قلبم فشرده میشه!!... ممنون بابت اینهمه احساس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد