دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

529

منتظر بدنیا اومدن فرزند دومش بود

نگران و سردرگم

قبل و بعد از دختر اولشان ,دو پسر را زمان تولد و به خاطر بیماری مادرزادی ناشناخته ای از دست داده بودند

بیماری که شاید به خاطر ازدواج فامیلی شان بود

دکتر از اتاق زایمان بیرون اومد و خبر داد که این نوزاد هم اینقدر گریه کرد که مرد

نوزادی پسر که شبیه قورباغه بود

دوباره باید جسد نوزاد را توی زنبیل قرمز می گذاشت و به تخت فولاد می برد

روی نیمکت نشسته بود و سرش را توی دستاش گرفته بود

صدای آشنایی شنید

همکار آمریکایی اش  همراه همسرش به بیمارستان انگلیسی های اصفهان اومده بودند

 یه دختر هم سن دخترش داشتند

و خبر داشت که منتظر بدنیا اومدن فرزند ناخواسته ای هستند

زن را داخل اتاق بردند و همکارش  کنارش نشست و پرسید چی شده

ماجرا را تعریف کرد

و مرد آمریکایی پیشنهاد عجیبی داد

...........

به خاله خانم, تنها فامیلی که توی اون شهر غریب داشتند  زنگ زد

و خبر بدنیا اومدن بچه را داد

فردا صبح مادر و بچه را به خونه بردند

یک دختر سفید و چشم سبز با چند شاخه موی فر طلایی

...............


نکبت ترین تصور از تولدم, وقتی این همه تفاوت بین خودم و بقیه می بینم

نظرات 1 + ارسال نظر
رعنا پنج‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:35 ب.ظ http://rahna.blogsky.com

این داستان تولد شما بود ؟

نه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد