دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

1234

آدم ها با یک چمدان در دست می آیند 

بساطشان را در زندگیت پهن می کنند، 

تاثیر مثبتشان را میگذراند، 

آنقدری که دیگر نمی توانی حتی به نبودنشان فکر کنی چه برسد به حذفشان...

آن گاه از همان جایی که آمدند و سلام گفتند دقیقا از همان محل آشنا، چون غریبه ای ناآشنا خداحافظشان را می گویند و می روند...

تو می مانی و دنیایی از تاثراتی که زندگیت را تحت تاثیر خودش قرارداده و باعث بهبود حالت شده...

اما حذف کردن آدم ها گاه دست خودت نیست، 

گاه روزگار آن ها را از زندگی تو حذف می کند هرچند در قلبت ماندگارند، 

در یادت می ماند خاطراتشان، 

حضورشان را معنادارتر میکند گذر زمان برایت، 

تازه بعد تر میفهمی که بودنشان همانقدر خوب است که نبودنشان...

بعضی آدم ها از اساس بودنشان خاص یک برهه خاص از زندگیت هست، 

نباید بر همیشگی بودنشان اصرار کرد، 

اما آنقدر برایت 

در قلبت 

در یادت 

در دلت ماندگار می شوند که در نبودشان هم برایشان بهترین آرزو را داری...

بعضی آدم ها بی دلیل عزیز می شوند و بی دلیل هم روزگار حذفشان میکند...


من اینطور آدم ها را دوست دارم، 

زندگیم را معنادار می کنند 

و حضورشان هرچند کوتاه اما لازم و مفیده

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد