دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

1289

"با مامانم رفتیم کادوی تولدمو بگیریم

قبلش رفتیم سینما  

مامانم حس خود هنرمند پنداری داشت

و به فیلمای مزخرف علاقه ی عجیبی نشون میداد

تو سینما هیچ کس تکون نمی خورد و

انگار حتی نفس نمیکشیدند

همه حواس من به پاستیل توی کیفم بود

اون موقع ها پلاستیک بی صدا تولید نشده بود"


میدونم اینجوری تعریف میکنی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد