دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

111

پدر پدرم و مادر مادرم مثل کارد و پنیر بودند 

تا یادم میاد بیشتر وقتا که همدیگرو میدیدند دعواشون میشد 

حداقلش این بود که چند تا نیش و کنایه بهم میزدند

نمیدونم ریشه این دعواها از کجا بود 

از وقتی که پدر پدرم شوهر خواهر شوهر مادر مادرم. شده بود

یا از وقتی که پدر و مادرم عروسی کرده بودند

فرقی نمیکرد 

به هر حال با هم بد بودند

و هر چیزی را بهانه میکردند برای نیش و کنایه و دعوا 

وقتی پدر پدرم خونه مادر مادرم مهمون بود ماجرا خنده دار میشد

مادر مادرم که زن  کدبانو و مهمان نوازی بود همین طور که مشغول مهمانداری و پذیرایی بود جر و بحثم میکرد و پدر پدرم که مرد شکمویی بود مثلا همه چیز را بی میل و رغبت میخورد 

دو پنجم من به پدر پدرم و دو پنجم دیگه ام به مادر مادرم رفته 

و وقتی این دو پنجم ها با هم دعواشون میشه غیر قابل تحمل میشم 

اون یک پنجم دیگه به مادر پدرم رفته که یا داره خاطره تعریف میکنه و میخنده یا داره بقچه هاشو مرتب میکنه 

یا خوابه

نظرات 3 + ارسال نظر
پاییزانه چهارشنبه 4 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 03:43 ب.ظ http://paeezane.persianblog.ir/

عزیزمممممم
چه بامزهههههههه:-D

اا چهارشنبه 4 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 03:57 ب.ظ

کتاب آخرالزمان خانواده " تمدن بچه ننه " تالیف استاد علی اکبر خانجانی در اینترنت منتشر شده است.

------------------------
دانلود رایگان است.

مترسنج چهارشنبه 4 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 06:59 ب.ظ http://dar300metri.blogsky.com

راهکار؟

نداره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد