دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

133

عمو میگفت نذر کرده آقا سید هر ماه بیاد خونه اش و روضه بخونه

روضه خوندن آقا سید ساعت و روز نداشت

هر وقت از محل عمو اینا میگذشت میومد روضه را میخوند و میرفت

وقتی پسر عموها در را باز میکردند و فریاد میزدند یا ا...آقا سید اومده هر کسی از یه طرف می دوید 

خانمها  چادری رو سری ملافه ای میکشیدند رو سرشون 

و می رفتند تو اتاق 

آقا سید موتور گازیش را میاورد تو حیاط 

اگه شب بود و مردها خونه بودند مشکلی نبود اقا سید روضه را برای مردها و مادربزرگ که تو اتاق نشسته بود میخوند 

مادربزرگ هنوز روضه شروع نشده بود که گریه را شروع میکرد و از شدت گریه شانه هاش می لرزید و بعد که روضه تموم میشد. با دستمال صورتشو پاک میکرد و دیگه هیچ اثری از گریه نبود و میگفت آقا سید چایی سرد شد 

 اگه آقا سید روزمیومد خونه عمو

همه به هم التماس میکردند که تو برو بشین تو اتاق و روضه را گوش بده 

وقتی من و دختر عموم بچه بودیم بهترین گزینه بودیم 

چادر گل گلی سرمون میکردیم و میرفتیم مینشستیم تو اتاق کنار مادربزرگ و یواشکی زیر چادر میخندیدیم 

بعد سعی میکردیم به هم نگاه نکنیم تا خنده مون نگیره ولی نمیشد و از اتاق میومدیم بیرون و از شدت خنده منفجر میشدیم 

و مادربزرگ تنها پای روضه مینشست و اشک میریخت و بعد روضه میگفت آقا سید چای سرد شد

برای آقا سید فرقی نداشت چند نفر پای روضه باشند و تمام سعی خودش را میکرد که با سوزو گداز بخونه 

 بعد از فوت آقا سید از عمو پرسیدم ماجرای نذر و آقا سید چی بود

گفت عمو جون آقا سید آبرومند بود و عیالوار

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد