دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

1657

عمه و عمو  اومده بودند خونه ما 

تو اتاق خواب و بالای تخت نشستند انگارکسی بیمار بود و به عیادت اومده بودند 

یه سینی چای بردم و با عجله رفتم که میوه بیارم و بیام بشینم کنار عمه 

داشتم فکر میکردم وای میوه نداریم  چرا وقتی عمه زنگ زد که دارند میاند نرفتم میوه بگیرم و دوباره یادم افتاد که داریم و دیروز با اون فلاکت اون کیسه های خرید میوه را تا خونه آوردم

نگاهم که به سینک افتاد آه از نهادم بلند شد چقدر ظرف نشسته چرا وقتی عمه زنگ زد ظرفها را نشستم حتما نشستم سر این تلگرام لعنتی

اگه عمه بیاد تو آشپزخونه آبروم میره کاش ماشین ظرفشویی بود و تند تند توش میچیدم 

بشقاب میوه خوریها را دادم به گردو و داشتم میوه ها را میشستم که احساس کردم صدای شر شر آب میاد

در کابینت را باز کردم و سیل آب ریخت بیرون

شیر را بستم و دستمال برداشتم که جلوی آب را بگیرم

دو تا چاه کف آشپزخونه بود و آب خیلی تند از دریچه ها پایین میرفت ولی حجم آب بیشتر میشد 

من که شیر را بسته بودم پس این آب از کجا میومد 

دیدم آب تا پذیرایی رفته 

فرش پذیرایی را زدم بالا و با بدبختی آب را برگردوندم سمت آشپزخونه 

زیر فرش یه خط زرد از رد آب مونده بود 

لبه فرش را دوباره انداختم و داشتم فکر میکردم اگه کسی از روش رد بشه خیسی را حس میکنه

خدایا تو این وضعیت عمه از اتاق نیاد بیرون 

الان میگه این دختر کجا رفت و چرا نمیاد پیش ما بشینه

آب توی آشپزخونه چرا کم نمیشه

اصلا چه کاریه

چرا از خواب بلند نمیشم

وقتی صبح زود بیدار میشم و دوباره میخوابم نتیجه اش همین کابوسهاست دیگه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد