دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

1661

در دنج ترین نفطه وسط تهران نشستم و با خودم خلوت کردم.باد تو برگهای خشک چنار میپیچه.آفتاب داره صورتم را میسوزونه.آسمان آبی و تمیز اززیر ابرهای پنبه ای پیدا شده

این خاص ترین تولد میشه که برای خودم گرفتم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد