دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

1818

هیچ وقت آدم حسابش نمیکردم

دیپلم که گرفت گفت دوست نداره بره دانشگاه و منتظر شوهر بود

از زندگی فقط آشپزی و رانندگی و رفتن به آرایشگاه را خوب میفهمید 

با یک مرد روشنفکر و فهمیده ازدواج کرد 

وقتی برای اولین بار با هم رفته بودند نمایشگاه کتاب من به جای اون اضطراب داشتم که اگه شوهرش ازش بپرسه چه کتابهایی خونده چطور میخواد بگه جز کتابهای مدرسه هیچی نخونده

الان مادر دو تا بچه شده و در ظاهر زندگی بسیار موفقی داره 

و من اینقدر بدبخت شدم که اون منو نقدمیکنه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد