دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

1878

همین کله سحری" دل ای دل"گذاشتم و فاز شاد برداشتم

دیروز با تمام تلخیش بدون هیچ تلاشی برای خوب کردن روزم به خوبی طی شد

روزای بی احساس را زیاد دوست ندارم عادت کردم هیجان داشته باشم قلبم تند بزنه چه برای غم و غصه چه از خوشحالی و عشق خب اینم یه جور بیماریه

دیشب یه خواب دیدم که یکی تو خوابم بوده و حالا میخواد یادم بیاد ولی حوصلشو ندارم

 هر کی بوده و خوابه هر چی بوده چیکارش کنم

آخ آخ رفت رو شماعی زاده جای ممسی خالی!

دیشب با گردو یک نتیجه مهم از زندگی گرفتیم 

زنی مثل من شاید بتونه دوست و هم صحبت و رفیق خوبی باشه. ولی برای همسری مناسب نبودم و نیستم و کاش گردو ازم یاد نگیره

 برای مرد به معنای گند ایرانی باید خانم قری باشی تا همسر مناسب باشی و چقدر خوشحالم که همسر مناسبی نیستم 

الان دغدغه من اینه قبل اینکه اون خونه خرابه را بکوبند ازش عکس بگیرم و دغدغه دختر عمه ام اینه که برسه شیرینی عیدش را بپزه 

خب چرا انتظار دارم زندگیمون شبیه باشه 

هر زنی حتی من توانایی پخت و پز و شست و شو و بدوز و بباف را داره ولی آیا هر زنی میتونه مثل من دیوانه باشه؟

هر وقت خواستم از خودم دور بشم نتیجه خیلی بد بوده خیلی بد 

سن و سال هم نتونسته زیاد تغییرم بده و فقط ریشتر دیوانگیم کمتر شده 

راه رونده در اسفند روز هجدهم را شروع میکند با کلی عشق و احساس خوب

" من به دنبال نگاهی هستم که مرا از پس دیوانگیم می فهمد"

نظرات 1 + ارسال نظر
مریم گلی یکشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 12:14 ب.ظ

راه رونده در اسفند هنوزم راه میری؟

آره ولی کمنر از سالهای قبل

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد