دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

1930

أخرش میمیرم و دلت میسوزه 

الانم حوصله ندارم غصه بخورم میخوام برم سی و سه پل قدم بزنم 

اول صبحه و آفتاب خوشگله و پیاده روی کنار زاینده رود کیف میده 

حالا اینکه شبه و من اصفهان نیستم و دارم از آلرژی خفه میشم و. از شدت تب هذیون.میگم و بقیه چیزا هیچ اهمیتی نداره

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد