دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

2113

چه روز شلوغی بود 

دیشب بیخواب شده بودم و با گریه و ذکر گفتن شب زنده داری کرده بودم و صبح دیر تر ازخواب بلند شدم

روزم  را با دانلود سفرنامه ناصرخسرو شروع کردم

بعدبا چکه آب از سقف به خاطربیخیالی مستاجر و جر و بحث های بیخود یکمی حرص خوردم

در ادامه برنامه های بی نتیجه و جور واجوری که برای تقویت زبان انگلیسی دارم امروز آهنگ جنیفر گوش میدم و مغز درد میگیرم

بعد تا ظهر ناصر خسرو خوندم 

ساعت سه با گردو رفتیم آرایشگاه و تو آرایشگاه ناصرخسرو خوندم

بعد که برگشتم خونه برای آشتی به عزیزدلم پیام دادم

و نشستم منتظر لوله کش که بیاد برای سقف یه فکری بکنه

حالا چکار کنم که استرسم کم بشه 

فیلم شب های روشن ببینم 

و با عاشقانه هاش عشق کنم

مستاجر با جیغ و فریاد داره میره

تا الان نخواستم باور کنم دختر به این خوبی معتاده ولی دیگه باورم شد و دلم سوخت

جواب پیامم را گرفتم خیلی رسمی و جدی

مستاجر کلید را تو خونه جا گذاشته و در را بسته و بیشتر جیغ و داد میکنه 

منو حواله میکنه به دست بریده حسین بعد یکمی فکر میکنه و یادش میاد ابوالفضل بود و نفرینش را تصحیح میکنه

برای حال بدش بیشتر دلم میسوزه

سکوت برقرار میشه

جواب پیام بوس میفرستم

میشینم بقیه فیلمم را میبینم

زنگ میزنند 

پیک شال های طرح کاشی که سفارش داده بودم را آورده 

با ذوق پله ها را میرم پایین و شال زرد گل گلی خوشگلم را تحویل میگیرم

گوشی به دست برای شام کباب تابه ای با رب انار درست میکنم و بقیه فیلمم را میبینم

بعد مدتها یه تیکه نخودچی کباب تابه ای میخورم و سعی میکنم با زور فلفل و ماست طعم گوشت را حس نکنم 

بالاخره فیلم بعد شام تموم میشه 

تو دلم عشقولانه شده ولی حیف که قلبم ترک برداشته

روز سوم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد