ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
اون شب زمان به بیست و چند سال قبل برگشته بود
با اینکه برای خودمم یکمی هیجان داشت ولی احساس و حرفاشو جدی نگرفتم
فکر میکردم برگرده سرخونه زندگیش همه چیو یادش میره و همینطور هم شد و دیگه کمتر ابراز احساست میکرد و وقتی که دید فکر من جای دیگه است دیگه همه چی تموم شد و خیالم راحت شد ولی بعد اون خواب لعنتی انگار همه چی میخواد یه جور دیگه پیش بره
دوست ندارم ناراحتش کنم