دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

2386

تو مرا آنقدر آزردی،

که خودم کوچ کنم از شهرت؛

بِکنم دل ز دل چون سنگت

تو خیالت راحت،

می روم از قلبت


می شوم دورترین خاطره در شب هایت...

تو به من می خندی

و به خود می گویی:

باز می آید می سوزد از این عشق

ولی...

برنمی گردم نه!


می روم آنجایی

که دلی بهر دلی تب دارد،

عشق زیباست و حرمت دارد...


تو بمان،

دلت ارزانی هرکس 

که دلش مثل دلت 

سرد و بی روح شده است، 

سخت بیمار شده است،

تو بمان در شهرت!

مهدى مولود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد