دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

2394

بالاخره نوشتم و بعد از تموم شدنش مثل  بچه ای که تکالیفش را تموم کرده و خلاص شده با ذوق دست زدم 

امروز خیلی دلگیر و غم انگیز بود و تمام غصه های عالم ریخته بود تو دلم 

با اینکه ظهرهای جمعه نمی خوابم ولی از شدت غصه فلج شده بودم و یک ساعتی زیر پتو بودم و ریز ریز اشک ریختم و خوابیدم

ولی اینقدر بزرگ شدم که بتونم با واقعیت های تلخ کنار بیام 

, دل بکنم , ببخشم و فراموش کنم و سرحال به زندگی برگردم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد