دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

2418

حالم خیلی بده 

جسمی و روحی 

 تو زندان بزرگی به اسم تهران گرفتار شدم

عشق لعنتی دوباره اومده سراغم 

انگار داره آخرین ضربه ها را میزنه وهمچنان با ترکهای قلبم مدارا میکنم 

 میدونم  یه روز حال این قلب شکسته خوب میشه 

امروز زمستون غافلگیرم کرد و بالاخره سردم شد 

یکی برام دردل کردو هر چی بدبختی تو دنیا هست بی پولی مستاجری طلاق دوری از فرزند بیکاری بیماری یتیمی و .... را برام ردیف کرد و حسابی حالمو گرفت ولی  پیش خودم گفتم منم خیلی از همین مشکلات را داشتم و جون کندم و  از پسشون براومدم دلسوزی و رحم هم اصلا بهم نیومده و همیشه باعث پشیمونی و پشت دست داغ کردن شده پس طبق معمول به جهنم 

بدترین حالتش اینه که  منو عو ضی و بی احساس میدونه 

خب بدونه 

حتما هستم یا شدم یا اداشو در میاررم ولی دیگه ترحم و مهربونی غدغن

خیلی وقته هیچ اعتقادی به روابط و معاشرت معمولی با آقایون ندارم

منی که حوصله گپ زدن با مادرم هم ندارم چرا باید برای کسی که تو زندگیم هیچ کاره است وقت بزارم 

چقدر دلم میخواد فردا نرم مدرسه و حال مدیر را بگیرم حیف امتحان ریاضیه و بچه ها طفلک گناه دارن 

دلم 21 روز میخواد یه سوژه براش پیدا میکنم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد